" آقای کیوسک "






















۲۳ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

به کفش هایم نگاه می کنم.به قرمزی شان.به اینکه آن ها را با چه عشقی می پوشیدم و چه طور راه میرفتم که برایت دلبری کنم.به کفش هایم فکر می کنم.و به راه رفتنم برای تو ؛جلوی عدسی های پرفروغ چشمان زیبایت.یادت می آید؟تو همه اش قربان صدقه ام میرفتی؛قربان دست و پای بلوری ات را می گفتی و من قاه قاه میخندیدم.می گفتی با آن قد کوته ات برو روی چهارپایه تا قدت برسد به گونه هایم و ببوسمت دختر جان و من باز می خندیدم..یادت می آید؟هروقت که می بوسیدمت چه می گفتی؟؟؟!! همین که لب هایم را از گونه هایت جدا می کردم نفس بلند عمیقی می کشیدی و می گفتی "جانم!!جانم" و من همین طور نگاهت می کردم.یادت می آید؟برایت مثل این فشنبل ها ها راه می رفتم با آن اداهای شاخص شان و تو هی غش می رفتی!!چه می گفتی؟چه میخواندی؟یادت هست"وقتی باد آروم آروم..موتو نوازش می کنه.."و من تمام اتاق را برایت دور میزدم و در شمالی ترین گوشه اتاق از تو  می ایستادم و از دور با موهایم برایت ناز می کردم..چه میخواندی؟؟یادت هست "طبیعت وجودتو اونقدر ستایش می کنه" حالا کجایند؟ستایش گر ها؟کجا هستند؟؟اصلا خودت کجایی؟کجایی که من دارم تنها تنها راه میروم..نگاه کن..ببین..این منم ؛رها!به کفش هایم نگاه کن..به قرمزی شان..به اینکه آن ها را با چه عشقی می پوشیدم و چه طور راه می رفتم که برایت دلبری کنم..به کفش هایم فکر کن...مرا یادت می آید؟ +امشب دل من هوس رطب کرده.یادش به خیر..
من توی این شرایط که میام پیشتون و کامنت هام ثبت هم نمیشن،چه طور میتونم  پست نو بگذارم :( از بلاگفای ...... عصبانیم..هر شب داره وقت منو میگیره..شیطونه میگه جمع کنم برم پرشین بلاگی چیزی... +دلم برای کامنت گذاشتن برای وبلاگ هاتون لک میزنه زده.. در همین راستا زدیم توی دهن اونی که نذاره من نظرامو به شما بگم و اینجا براتون می نویسم:ی (همونطوری که براتون کامنت میذارم می نویسم...)(به ترتیب در لینک ها پیج هاتونو باز می کنم و می نویسم) خاطرات یک تبعیدی: ساعت پدربزرگت...منو برد کنار قهوه جوشی که تو بی قرار نگاهش کردی!!نکنه همکلاسی ها پنج روزه که رفته اند؟؟؟نکنه همه چیز به اون روز کافی نت و موسی که افتاد زمین برگرده؟نکنه؟ کلنل : نامه هایت را برای ....[چشمک] گفتگو در تنهایی : نبینم غمت را ریحانه بهشتی...آدم خسته هم که باشد با تو چایی و بهارنارنج را تجربه کند. ستاره سهیل :این قسم نامه هاتو انقد دوست دارم که... آقای گوژپشت : فرصت شما به اتمام رسید..کاش به قولتون راجع به پست آخر عمل می کردید...مرد افغانی؟نشنیده دلم یه جوری شد [تشویش] سوگماد: پک عمیق!!عمیق ه عمیـــــــــــق.. *خوش به حال شما که میتونی بری اونجا :) افکار پریشان :مهربون..مغرور..ناز..صبور..شیطون..خوتو خیلی دوست داری..یک رنگ..یک دوست خوب :) پارادوکس های یک انسان :کاش خبرای خوب در راه باشه..من جای تو بودم یک قهوه استثنایی میهمانش می کردم. رفتم رفتی رفت :دلم خواست بنویسم سلامتی گاو..که میگه ما:) مرسی که حواست به کیوسک هست. شازده احتجاب :وات هپند؟؟؟؟؟؟؟؟داشتیم؟ قرار بود قوی باشیم.همممم؟ سکوتم را فریاد میزنم :اعرتاف می کنم به تعداد دوستش دارم هایی که در پست ات به کار بردی عشق کردم با افکارت..ببین تو همون دخترک مهربونی که میشناختمش هستی ها!!هنوز همونقدر نازی[گل] موش آّب کشیده خاکستری:پسرک خیلی می فهمد..و به همین دلیل زود پیر می شود..در سلوک جوانی..نه؟قالب جدیدت رو خیلی بیشتر دوست دارم...و خودت را بیش [بوسه] الی :برای بعضی ها باید پاک کن جوهری خرید..غلط گیر هم افاقه نمی کند.عسک های خوشگل خوشگل :) زالزالک: ما هم دوستش داریم..رنگ نویی شد در این آشفته روزگار :] تک رنگ:آخ انقد حال میکنم از پست ها که جا میفتی خودتو میرسونی..این یه قلمت به خودم رفته..هنوز هم گور بابای دونیا..خودتو عشخه :)) محیا: مهر که مهری به جا نگذاشت..ببینیم آبان چه تحفه ایی میشه../دانلود نشد محیا:( / امیر انصاری : توجیه ما را که میدانید..:) عمق آبی دریای واژگون : مدیونی اگه یک موقع پست جدید بنویسی ها.[نیشخند] آخرین ارسطو: دوست عزیز..پسر همسایه راجع به ای دی اس ال شما می پرسند..چی بهشون بگیم؟ ناگفته های یک عدد من :چرا بی خبر گذاشته بودتت؟؟؟؟صبور باش زنزیباروی..صبـــــــــــــ ور صلح,عشق,دوستی : سلام.عرض ادب..احوال شما استاد؟هوا همچنان آنجا خوبه؟یعنی بارون های این موقع از سال اونجا رو من با دنیا معاوضه نمی کنم ها!!! آخی دلم برای انیشتین سوخت یه لحظه [تشویش] بیهوده گوی خموش: انقدر خوشگل توصیف کردی که دلم خواست تجربه اش کنم همین لحظه [گل] عشق طوسی یک همراه :من اگرم در همچین شرایطی باشم شماره او..میوه های مورد علاقه او..زادروز ولادت او رو عاشق خواهم بود..نمی شود..نمی شود منفکش کنم [تشویش] انتگرال بانو: خب ما برحسب تغیییرات هزار تا فکر جورواجور میکنیم دختر..ملاحضه کن عامو..قلب ما تضعیف است :ی تلخک : سلامتی همون عده کم... اینجا زنی تنها : پاییز شد..نیامدی! واژه :وحشتناک موافقم.یادآوری خوبی بود. میرا :لطفا ادامه بده..خانوم کوچولوی من. قربانی مقدس :اینکه در نوشتن کاستی می کنی منو مور مور میکنه..[عصبانی] دختر اردیبهشت : میبینی دخترکم؟یعنی همچین آدمایی هستند برخی [عصبانی] روزهایی که بر من میرود :آخه لامسب کم منو هوایی کن :ی میدونی چی رو دوست دارم؟این نگاه خوشگلتو...[چشمک].حاج آقا احیانا بنده رو با الفاظ بر روحش و اینا منور نفرمودن که از بابت مزاحمت اینجانبان ؟؟ :ی خیال نقش تو :دیروز که تا داشنگاه زیر بارون پیاده می رفتم یاد تو افتادم :) عکست آشناست...نکنه حیاط دانشگاه ما همونجاست؟؟ یه زن مثه همه :اوخی..لباس کثیف بهار..اوخی..پ :مداد سورمه ایی منم میزنم :) پ: من خود کیانیان رو دوست دارم..فیلسوف ه . حماقت دوست داشتنی :ای خدا!!نوترکا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!نوترکای عزیز!!امیدوارم خوب بشی.. خدای من.نوتریکا ما تازه با هم دوست شدیم..نه!!!!!!!!!!خواهش می کنم خوب باش.نوتریکا منو نگا...با توام پسر. نیما : برای گرفتن گل امشب هم بی صبرم :) امیر :بهش بگو بالا بلند...امیر ها همین رو میگن [چشمک] اشتباهی :چه قدر خوشحالم تو رو مثل قبل میبینم!!خوبی؟همه چیز روبه راهه؟ کود : ای جانم به اون آدمی که تونسته با تو این کارو بکنه..اصلا در باورم نمی گنجه که کسی جرات چنین کاری رو با سی نا داشته باشه[خنده] من بیشتر از هر چیزی منتظر پشت صفحه ی مونم :) امید :هنوز تو کف پست آخرتم.تو که نمیخوایی اون عکس و بذار وی پیج ات هان؟؟من نوته های خودتو که از ذهن خودت نشات گرفته رو بیشتر می پسندم.پس به قلم خودت بنویس.[لبخند] در آستان بلوغ :ای جونم به این کوفته تبریزیه...اممممممم [چشمک] pedix: آدمیزاده دیگه ...[ناراحت] بماند : امیدوارم منم جزو این بخشوده شده ها باشم [لبخند] mr lancer: ازینکه افکار و عقاید خاص خودت رو داری لذت میبرم.این خوبه..خیلی[گل] هیس!سکوت :بگذار به حال خودش خوش باشد..بعضی ها اینگونه اند؛فکورند.خیلی.اما همین که دو چشمی مثل تو نظاره گرش هستند کلی ارزشمند است..بنویسش..جاودانه کن زیبایی هایش را. لیلی : با یک وبلاگ جدید موافق لیلی جان [چشمک] فروغ :تولدت مبارک عزیزکم.[بوسه] لیلی:برای اینکه دوست خوبی هستی برای اینکه بانوی نمونه ایی هستی باید به خودت ببالی دختر. زنگی من : کاش یه گلدون نه...یه فنجون شیرکاکائو بود از همین بالا پرتش می کردم کف خیابون  :»| wander at night: یه موزیک ملایم..یه مینیمال شیک..منو میاره پیش تو :] سایه های شهر شلوغ:تو مهربان ترین دختری هستی که میشناسمش..باور کن.[گل] + برای نوتریکا دعا کنید لطفا/سپاس..
چرا اون مرد امروز برای اینکه حرفش رو بهم اثبات کنه ناخودآگاه زد زیر گریه؟ چرا اون مرد گریه کرد؟ من فقط تونستم حس مردونگی اش رو درش یادآوری و تقویت کنم..فکر کنم یادش رفت چیکار کرده ولی من هنوز دارم به این قضیه فکر می کنم که چرا اون مرد امروز برای اینکه حرفش رو بهم اثبات کنه ناخودآگاه زد زیر گریه؟ + و کامنت هایی که می نویسم و برای هیچ یک از شما ثبت نمی شود...ادامه دارد :|