" آقای کیوسک "






















۱ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

به من چه که ایام امتحانات بود؛من دلم می خواست عاشقی کنم.به من چه که دست های خورشید توی صورت ابر رد انداخت؛من عاشق زمستان بودم.به من چه آنروز خیس خیس شدی؛مگر نمیدانی راننده های این شهر بی ملاحظه اند؟بی انصافند.خودخواهند و بویی از همزاد پنداری نبرده اند.نمیدانی آن ها هم خسته اند؟و پایشان را می گذارند روی گاز که بمیرند؟به من چه آن اتفاق بد افتاد.به من چه آن زن نازا بود.به من چه آن راسو زیر چرخ های اتومبیل مشکی تو له شد.به من چه خدا هم آن شب خوابش برد.به من چه ما دیر رسیدیم.به من چه شاعرها حسودند و نویسنده ها حساس و پدرها عصبانی و مادرها خسته و کافه ها خلوت و بازارها شلوغ و مذاهب بسیار و آدم ها فرد و دشمن ها زوج و دردها زیاد و پله ها بلند ! به من چه که پیش بینی هایمان به ف.ک رفت.آیا من مقصرم که زالوها،خون در جریان رابطه مان را مکیدند؟زالوهای دو هزار و دویست و پنجاه تومنی! آن ها با هم جمع شدند،متحد بودند و به هدف زدند.ما چی؟ما هم با هم یکی بودیم؟جمع شدیم که متحد باشیم؟توبه کردیم که یکتا پرست شویم و به فصل تک پرهای تنهای مهاجر ایمان بیاوریم؟ما خواستیم خورشید را تسخیر کنیم؟خواستیم از هم بگذریم؟اصلا توانستیم مثل زالوها به پوست هم بچسبیم و لب هایمان را روی پوست آن یکی بلغزانیم؟ما بدهکاریم جانم...ما همه بدهکاریم.ما به آدم ها بدهکاریم.به زالوها.به رابطه ها ما به خودمان بدهکاریم. ما خسته بودیم.ما دچار عادت ماهانه مغزی شدیم.ما در بهمن ماه احساس گیر افتادیم،وگرنه انقدر دروغ نمی گفتیم.شعرهای در پیت حفظ نمی کردیم و کتاب هایمان ارزان به فروش نمی رفت. ما آدم های بیچاره ایی بودیم که تا دنیا دنیا بود با همه جنگیدیم.ما با مادرمان در دبیرستان دعوایمان شد.با پدرمان در دانشگاه به اشتراک نرسیدیم.با دوستمان سر مساله خیانت دچار سوتفاهم شدیم و از استادمان بابت اظهار فضل شرمانه اش آزردیم.ما انسان های بینوایی هستیم که به این چیزها خو کردیم و دلخوشی های کوچک زندگی مان حسرتمان شد.حسرت داشتن یک جای کوچک برای دوست داشتن .برای بوسیدن.برای رقصیدن با معمولی ترین ساز دنیا.حسرت خوردن یک شام عاشقانه و یک بوسه گرم و یک عشق اختصاصی و یک فنجان مشترک و یک سقف محکم . ما دچار عقده ی "شدن" گردیدم.عاشق شدن.دوتا شدن.آرام شدن.کامل شدن.بهتر شدن.راحت شدن.مستقل شدن.ما به دلبستگی "کمی" مبتلاییم.کمیت های مادی.متراژی.اواراق مشارکتی.ما تنها شدیم و جدی جدی باور کردیم که احتمالا هم "محکومیم" . ما با همه این چیزهای سخت کنار می آییم. هر روز بدون اینکه دقیقا بدانیم چه خونی از احساسمان می رود و دچار فقدان "آهن حوصله "می شویم با آن ها زندگی می کنیم.آن وقت توقع دارید از گرسنگی یا چه میدانم گرانی بمیریم؟ + نفیسه ی رضایی.ممنونم