" آقای کیوسک "






















۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

الان درست یادم نیست، اما فکر می‌کنم به فکرم رسید همان موقع، که اگر آدم با یکی باشد، راحت‌تر می‌تواند یکشنبه‌ها را تحمل کند. سعی کردم مجسم کنم که کنار زنی یا هرکی، توی رختخواب دراز کشیده‌ام و دارم به باران نگاه می‌کنم. همان وقت هم فکر کردم که هرکی می‌خواهد توی رختخواب کنارم باشد، باشد، ولی نمی‌تواند این احساس یکشنبه‌ای‌ام را که انگار مرده‌ام و وجود ندارم، از من بگیرد. بنابراین زدم بیرون، بدون چتر. نه که خواسته باشم چیزی را حس کنم یا این‌که مثلا موش آب‌کشیده زیر باران تصویر خیلی قشنگی است. چتر نداشتم. بخوانید در گذران روز/ زیبیله برگ/محمود حسینی‌زاد/نشر ماهی
شده ام استاد عوض کردنِ آدم ها.شدم کسی که تویِ نگه داشتن یا ایگنور کردنِ هیچ بنده خدایی تردید نمی کند.دختر و پسرش زیاد مهم نیست،بهتر است درست تصمیم بگیریم.وقتی کسی وارد رابطه با آدم می شود یعنی که قوانین آن آدم را پذیرفته.یعنی یاد گرفته کی بیاید کی برود..چه طوری بیاد.با ناز بیاید،با اخم بیاید،با لبخند بیاید!و چه موقع برود..یعنی فهمیده که نباید یک سری کارها را جلوی آن طرف انجام بدهد همان طوری که تو یاد گرفتی درمورد آن آدم یک سری چیزها را رعایت بکنی. من فکر می کنم کسی که در طول رابطه با توست و به قوانینت احترام نمیگذارد باید فکری برایش بکنی.من در این شرایط آن ها را حذف می کنم.شاید کارِ درستی نباشد اما من این کار را می کنم.اینطوری دیگر دردسرِ کلنجار رفتن با مفاهیمی مثل از خودگذشتگی های بی مورد و سردردهای ناشی از ندانم کاری های اطرافیان آنقدر آزاردهنده به نظرنمی رسند. می روند کنار حذف میشوند،به همین راحتی .و تمام .