" آقای کیوسک "






















کارهایش که تمام شد دست هایش را توی جیبش گذاشت و راه افتاد.خسته به نظر می رسید.خسته تر از کاری که تمام روز مشغولش بود.زانوهای شلوارش...آستین کت خاکی اش.. یقه چروک پیراهن رنگ و رو رفته اش...خبر از مردی...                                                       در یک رب مانده . . .

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی