" آقای کیوسک "






















دلم برای خودم می سوزد.برای لحظه هایم که جان میدهند شب و روز شوند.برای روزهایی که می شد خیلی قشنگ باشند و حالا انقدر سخت می گذرند..دلم برای همکارم که هر روز با پاچه گرفتن های بی موردم دست و پنجه نرم می کند ،برای راننده تاکسی که همه حرصم را روی درب پژوی صفرش خالی میکنم،برای دوستانم که فکر می کنند دیوانه شدم و هیچ چیز بهم نمی گویند ،برای مدیرگروهم که شاگرد الف بودنم را با نمره های این ترمم قیاس می کند و سعی می کند تنبیه ام کند،برای فیدبک زند های الکی ام..برای خودم و این سکوت جانکاهم می سوزد..دلم حتی برای "او" هم می سوزد؛با آن لبخندهای خوشگل خوشگلش.اعتراف میکنم هیچ وقت زیبایی مردهای زندگی ام برایم مطرح نبوده اما این یکی واقعا زیباست..زیباترین پسری که تا به حال رها صدایم کرده.همه اش مهربانی میکند...همه اش لطیف حرف میزند..همه اش مثل انسان های تحصیل کرده هرچیزی را از راهش حل میکند و من مثل این از پشت کوه آمده هابهانه می گیرم و همین که چیزی باب میلم نیست همه چیز را خراب میکنم و بدون لحظه ایی فکر کردن می گویم"اصلا همه چیز تموم شد..." و او چاره ایی ندارد جز اینکه تند و تند تقصیرات را به گردن بگیرد تا عصبانیتم فروکش کند و آرام شوم؛شاید هم همه چیز را به تغییر ات هورمونی ام ربط می دهد که اینقدر صبوری پیشه می کند..از اینکه انقدر مثل بچه دبیرستانی ها ادا اطوار در می آورم از خودم بدم می آید.همه ساعت های روزم به حسرت می گذرد.حسرت چیزهایی که داشتم و دیگر برای من نیستند.حسرت روزهایی که میشد یک پاییز استثنایی را بسازند و نساختند و من حالا انقدر مرا به فکر فرو برده.اصلا همه اش تقصیر این پاییز لعنتی است.تقصیر اوست که تخت فاخرم در همان خانه جاماند و حالا شب ها روی این تخت ارزان قیمت مسخره ام کمر درد میگیرم..تقصیر همین پاییز به اصطلاح زیبا است که کلاس آوازم را رها کردم و دیگر حتی توی حمام هم نمی توانم بخوانم.تقصیر اوست که مثل OCD ها همه اش کرم لباس خریدن به جانم افتاده و هر هفته دارم یک دست مانتو شلوار تکراری با رنگ های مختلفش را میخرم.از این پاییز متنفرم..ازینکه هیچ لطفی نداشت.ازینکه مرا از اتاق خواب رویایی ام دور کرد.ازینکه این روحیات فمنیسمی مضحکم را تقویت کرد..از این پاییزمتنفرم که باعث شد از خودم بدم بیاید..ازینکه باعث شد دلم برای خودم بسوزد.برای لحظه هایم که جان میدهند شب و روز شوند.برای روزهایی که می شد خیلی قشنگ باشند و حالا انقدر سخت می گذرند.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی