" آقای کیوسک "






















مقایسه کردن یکی از منفورترین فعل های دنیاست.چه آن زمان که دانش آموز کلاس دوم راهنمایی باشی و با دخترعموها و پسرخاله هایت مقایسه ات کنند،چه آن دوران که  پشت کنکور باشی و کنکوری های سال قبل بشوند اسوه و الگوی تمام تو توی درس خواندن و زندگی کردن و خوابیدن و کلاس رفتن و دوستی کردن و قطع ارتباط کردن و حتی دستشویی رفتن با پای چپ یا راست، یا چه آن هنگام که خودت از خودت حالت بهم بخورد و اینبار خودت مرتکب این جنایت در حق خودت بشوی وقتی مدام پیش خودت فکر می کنی فلانی تا دیروز توی کلاس شیش میزد حالا بعد از سه چهار سال گمنام بودن و گذراندن دانشگاه ناکجا آباد برای خودش شده فلان شخصیت در فلان اداره و والخ...اساسا به نظر من مقایسه کردن خودت با هرکسی..هر چیزی..یا هر موقعیتی یکی از خزترین حرکت های دنیا محسوب می شود.تصور کن توی ایستگاه نشسته ایی همانطوریکه چشم انتظار اتوبوس شرکت واحدی و در فکر بدبختی هایی هستی که هر روز با یکی یکی شان دست و پنجه نرم می کنی و هیچ کاری هم برای خط زدنشان از زندگی  از دستت بر نمی آید،یکهو همکلاسی دوران پیش دانشگاهی ات را ببینی که آن موقع سبیل هایش سوژه تان بود و الان برای خودش آنچنان دافی شده که جا دارد تک تک عناصر صورت تو را به جای آن موقع ها سوژه کرده و با ماشین از جلویت رد بشود،بعد تو هی با خودت فکر کنی که بخشکی شانس..و تصمیم بگیری از ایستگاه بیایی بیرون و تمام مسیر را پیاده گز کنی و وانمود کنی که هیچ جایی ات نسوخته ولی...واقعا احساس کنی که از درون "چیز "شدی! و این یعنی تو دقیقا برای حسی پاره شدی که نه تنها هیچ کمکی به پیشرفتت نمیکند تازه واقعا الکی خودت را عذاب دادی...و روح بدبختت را سرخرده...خب این یعنی که چه؟اسمش را بگذاریم یک انقلاب درونی که بعد از آن روز تو تصمیم گرفتی یک آدم جدید باشی و خودت را بسازی؟یا به چشم یک عامل افسردگی بهش نگاه کنیم که قرار است تو را درگیر کند و چند روزی تیپ روشنفکری به خودت بگیری و عدم وابستگی به غیر و فلان؟ساده است.یک کسی چشم باز می کند تحت پوشش کمیته امداد است.یک آدمی هم از روز اول که به دنیا آمد کلی خدم و حشم فقط زیرش را تمیز می کنند با کلی اسباب بازی های گران قیمت که اصلا نمیفهمد"ندارم" یعنی چه.یک آدمی همیشه خدا توی خانواده مرفه اش آرامش داشته و اتفاقا همیشه خدا هم جمعه شب ها بهمراه همان خانواده آرام اش لبخند به لب از گشت و گذار بر می گردند و خودشان را برای شروع  یک هفته خوب آماده می کنند.از آن طرف هم یک بینوایی از بد روزگار هر جمعه اش عزای جنگ و دعواهای پدر و مادر را گرفته سر فامیل خانواده پدرش یا چه میدانم غذایی که سوخت جلوی فلانی فلان رفتار را انجام دادی و...اینطوری میشود که فقط دعا میکند این جمعه لعنتی زودتر تمام شود و پدر و مادرش که مثل ...به جان هم افتادند از فردایش کمتر چشم توی چشم شوند.زندگی است دیگر.حالا که اینطوری شده.باید افسرده بازی دربیاوریم؟نه اینکه من هیچ وقت در مهلکه قیاس قرار نگرفته باشم ها نه.اتفاقا تا دلتان بخواهد مقایسه شدم ولی بعد از کلی فکر کردن و پیاده از ایستگاه تا خانه برگشتن ها میدانی چه دستگیرم شد؟اینکه زندگی من این است.با همه کم و کاستش و من واقعا فقط باید یک کار کنم.بپذیرمش..نه اینکه هیچ اقدامی نکنم و قانع باشم ها نه..فقط باور کنم که حقیقت زندگی من این است.پول خوب است.ولی من ندارمش.محبوبیت عالی است.ولی من ندارمش.جذابیت نیاز است.و من ندارمش.درد کشیدن زیادی تکراری شده؟ولی من نمی توانم صورت مساله را پاک کنم.خیلی چیزها دلم می خواهد که نمی شود؟ خب نشود..به جهنم که فانتزی اش را دارم و نمی شود.خب نشود.......قرار نیست به خاطر نداشتن این چیزها خودم را پاره کنم که.خب ندارم ایها الناس.چه کار کنم؟آن اوایل دانشگاه یادم می آید هرکدام از دوستانم که ماشین هایشان مدل بالاتر بود صمیمیت بیش تری باهاشان داشتم،الان شاید باورتان نشود نصف بیش تر دوستانم پیاده گز می کنند.حالا مدت هاست که کم کم یاد گرفتم خودم را با  کسی مقایسه نکنم.بگذارید دیگران خودشان را با شما مقایسه کنند.دیگران عادت های رفتاری شما را تقلید کنند.دیگران توی کف شما بمانند.سعی نکنید بشوید مثل استادتان.مثل دختر مافوقتان.مثل دوستتان.باور کنید چیزی که الان خودتان هستید فوق العاده است.عالی است.عالی.مطمئن باشید خیلی ها توی اتوبوس،سینما،دانشگاه،بازار شما را دیده اند و برای دقیقه ایی روی شما زوم کرده اند و محو صحبت کردن،لباس پوشیدن و چهره شما شده اند و خودتان متوجه نشدید.برای موفق بودن فقط کافیست بدانید می خواهید از خودتان چه از آّب در بیاورید.یک روشنفکر مو فرفری که هر روز عصر راس یک ساعت خاصی توی کافه نشسته و دارد مجله ورق میزند و همه می خواهند کشفش کنند.یک جنتل من که خیلی سرزبان دار است و کت های شیک می پوشد و در کارش هم خیلی موفق است؟یک دختر خانم سنتی که خیلی مسولیت پذیر است و به این راحتی ها خام کسی نمی شود و همه پسرهای دانشگاه ازش حساب می برند؟یک آدم تنها که اتفاقا خیلی خسته است و همیشه فقط یک دست لباس خاص می پوشد و عاشق کوله پشتی رنگ و رو رفته اش است و حاضر هم نیست به هیچ قیمتی با هیچ کوله دیگری تعویضش کند؟خیلی خب.همان بشوید.ولی در نوع خودتان.هر تیپی که دوست دارید بگیرید ولی از خود واقعی تان.مثلا اگر شخصیت خاصی مدنظرتان است که همیشه یک دست لباس ساده می پوشد و  و اتفاقا ست تمام وسایلش سورمه ایست قرار نیست شما هم دقیقا عین همان را همان رنگ بخرید و بپوشید.خوب دقت کنید ببینید شاید یشمی برای شما مناسب تر باشد.به اینجای حرف هایم که رسیدید،و باور تان شد که این پرفکت ترین حالت ممکن برای شرایط مزخرف فعلی است آن وقت دیگر می توانم بگویم جدی جدی یاد گرفته اید خودتان را با هیچ کسی مقایسه نکنید،در این صورت فقط خودتان را ارتقا می دهید.بدون توجه به اینکه همکلاسی قدیمتان الان کجا ایستاده و شما کجایید.بدون در نظر گرفتن محدویدت هایتان.و دقیقا این یعنی نگرش موفقیت آمیز و صحیح.یعنی پیشرفت.یعنی رضایت از خود.یعنی عالی.زود باشید نوبت شماست.حالا راستش را بگویید ببینم،شما چه کرکتری را برای خودتان خیلی می پسندید؟+عنوان برگرفته از شاهکار فاضل نظری"نباید هیچ میگفتم.نباید هیچ می پرسید..خودش از گریه ام فهمید.مدتهاست..مدتهاست.."

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی