" آقای کیوسک "






















۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

"  پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشم هایت از وحشت فرو رفتند و تمام وجودت لرزید ...  گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم می کنی اما به من شک داشتی ."   / احزاب .10

 

دارم آدم ها رو طور دیگری می شناسم.

آدم های دنیای من ابدا این شکلی نبودند.آن ها خیلی مهربان تر؛رفیق تر ..و فوق العاده نرم تر خلق شده بودند.آدم هایی که من آن ها را در آغوش می فشردم آدمهای یکدفعه رفتن نبودند.آدمِ قهر کردن نبودند.آدمِ متلک پرانی نبودند.دروغ نمی گفتند؛دست کم به دوستانشان دروغ نمی گفتند.آن ها قادر بودند در هر شرایطی تلاش کنند حال شما را خوب کنند.آن ها تنهایت نمی گذاشتند،مریضت نمی کردند.نمی آمدند تویِ یک جهنم رهایت کنند و بروند پیِ کارشان.خدا پیغمبرشان سرچایش بود ،یا دستِ کم به چیزی مقید بودند که جلویِ خیلی رفتارهایشان را می گرفت.اما

نگاهِ من به همه آدم ها عوض شد.کم کم سر و کله یک بی اعتمادیِ مداوم به یکی یکی شان پیدا شد.و من به تنها چیزی که فکر نمی کردم همین اشتباه گرفتنِ آدم هایم بود.به نظرِ شما الان یکی یکی آن آدم ها کجایند؟ چکار می کنند؟راحتند؟ هیچ طوریشان نیست؟

چه قدر از درون آشفته ام و چه قدر این ضربه مضحک و گریبان گیر است !!!

مراقبِ آدم هایتان باشید.بی اندازه ..مراقبِ خودتان هم.

 

+آقای کیوسکِ عزیزم؟ تولدت مبارک.تو حالا چهار ساله شدی .

 ++یک عکس کمی بامزه ببینید (کلیک) .