عکس حذف شد ...
گاهی انقدر دوستت دارد که می رود سفر...می رود سفر و هر روز برایت پیغام می فرستد که من اینجا به یادت هستم.گاهی آنقدر دوستت دارد که از تو دور است اما یادش نمی رود از هزاران کیلومت دورتر هم صبح به صبح بیدارت کند..ده دقیقه تمام در آغوشت بگیرد..موهایت را شانه کند..صبح بخیر بگوید و بعد برود دنبال روزمرگی های مردانه اش..گاهی یکی پیدا م شود که کادوهای بی مناسبت یادش نمی رود حتی وقتی ماه ها نبیندت. یک شب که چشم هایت را می مالی..خمیازه می کشی..مسواک هول هولکی میزنی و فلورایدت را هم از شدت خستگی می پیچانی و از فرط خوابالودگی چشم هایت را می مالی می توانی انقدر هیجان زده بشوی که خواب از سرت بپرد..وقتی یکدفعه زیر پتو گوشی ات آلارم میدهد که" وان نیو مسیج" ..
بعد میخوانی که باید ایمیل هایت را همان جا..همان نصف شبی در همان خاموشی چک کنی..و ببینی!!ببینی که کسی انقدر دوستت دارد که با اینکه نمی بیندت اما هنوز هم برایت هدیه می خرد..گل می خرد..و همه شان را نگه میدارد تا وقتی بازگشت برایت بیاوردشان..درست در چنین شرایطی است که به اندازه یک دختربچه پنج ساله ذوق می کنی..خر کیف می شوی.بی دلیل می خندی..و پشت صفحه مانیتور چشم هایت برق میزند..احساس می کنی آدم مهمی هستی..نه برای کادو برای اینکه یکی به عشق تو رفته... انتخاب کرده..حتی با اینکه کنارش نبودی برایت نگه داشته و در یک شب خواب زده تقدیمت کرده..چشم هایم را بست...پیشانی ام را بوسید و این عکس را برایم فرستاد..که تمام خستگی هایم را به در کند.