الان درست یادم نیست، اما فکر میکنم به فکرم رسید همان موقع، که اگر آدم با یکی باشد، راحتتر میتواند یکشنبهها را تحمل کند. سعی کردم مجسم کنم که کنار زنی یا هرکی، توی رختخواب دراز کشیدهام و دارم به باران نگاه میکنم. همان وقت هم فکر کردم که هرکی میخواهد توی رختخواب کنارم باشد، باشد، ولی نمیتواند این احساس یکشنبهایام را که انگار مردهام و وجود ندارم، از من بگیرد. بنابراین زدم بیرون، بدون چتر. نه که خواسته باشم چیزی را حس کنم یا اینکه مثلا موش آبکشیده زیر باران تصویر خیلی قشنگی است. چتر نداشتم.
بخوانید در گذران روز/ زیبیله برگ/محمود حسینیزاد/نشر ماهی