شده ام استاد عوض کردنِ آدم ها.شدم کسی که تویِ نگه داشتن یا ایگنور کردنِ هیچ بنده خدایی تردید نمی کند.دختر و پسرش زیاد مهم نیست،بهتر است درست تصمیم بگیریم.وقتی کسی وارد رابطه با آدم می شود یعنی که قوانین آن آدم را پذیرفته.یعنی یاد گرفته کی بیاید کی برود..چه طوری بیاد.با ناز بیاید،با اخم بیاید،با لبخند بیاید!و چه موقع برود..یعنی فهمیده که نباید یک سری کارها را جلوی آن طرف انجام بدهد همان طوری که تو یاد گرفتی درمورد آن آدم یک سری چیزها را رعایت بکنی. من فکر می کنم کسی که در طول رابطه با توست و به قوانینت احترام نمیگذارد باید فکری برایش بکنی.من در این شرایط آن ها را حذف می کنم.شاید کارِ درستی نباشد اما من این کار را می کنم.اینطوری دیگر دردسرِ کلنجار رفتن با مفاهیمی مثل از خودگذشتگی های بی مورد و سردردهای ناشی از ندانم کاری های اطرافیان آنقدر آزاردهنده به نظرنمی رسند. می روند کنار
حذف میشوند،به همین راحتی .و تمام .