انعکاس این پست در وبلاگستان . . . آدم خسته باشد.خیلی خسته باشد.پیش خودش بگوید ..بگوید آدم های دور و بر همه به درک ،دوستان خودم را عشق است.زنگ بزند به دوستانش.یکی یکی شان بعد از یکی دو دقیقه بفهمند سگی به جای اینکه نازت را بکشند برایت شاخ شوند،یکی مست باشد،یکی حوصله اش سر رفته باشد،آن دیگری در دسترس نباشد،آخری هم فقط تلفن ات را جواب داده ببیند اتفاقی نیفتاده باشد..حالت از هرچه دوست است به هم بخورد.زیر لب بگویی به جهنم.گوشی را از بیخ خاموش کنی.حوصله نداشته باشی. بعد از آن قشنگ با زمین و زمان بحثت شود.سر نازنین ترین آدمی که میشناسی اش داد بزنی.پشیمان شوی.سردرد بگیری.برسی پشت درب واحد،دیر برگشتنت به خانه داستان شود.بروی توی اتاقت از بوی گند پاهای عرق کرده و جوراب کلفت حالت به هم بخورد.خسته باشی.گشاد تر از آن باشی که بخواهی پاهایت را بشویی.حوصله دوش گرفتن هم نداشته باشی.مادرت وارد اتاقت شود.گیر بدهد.برود.دوباره برگردد.یگ تیکه دیگر هم بارت کند.پدرت زیر چشمی چشم غرره برود برایت.تو لال شوی.گرسنه باشی.اشتهای خوردن،کوفت کردن نداشته باشی.یادت بیفتد چک ات را نقد نکردی.یک قرون هم پول توی جیبت نداری. روی تخت ولو شوی ملحفه و روتختی بچسبند به تنت از گرما عصبی شوی.عصبی که شدی بزند به دندان های سالم و ناسالم همه از بیخ و بن درد بگیرندت.ساعت دو و سی و پنج دقیقه نصف شب باشد.کسی را نداشته باشی ؛کسی لیاقت نداشته باشد،کسی دوست نباشد،از آن دوست های درست و حسابی نباشد..نباشد که توی آن حال زنگ بزنی،از خواب بیدارش کنی،با او حرف بزنی و او فقط بهت گوش بدهد.نداری.جدی جدی نداری؟به جهنم.به درک.به درک.یه دررررررک (!)به خودت بگویی به جهنم.بطری آب را سر بکشی.تازه گرسنه ات هم بشود.حوصله خوردن نداشته باشی.حوصله کتاب خواندن نداشته باشی.حوصله نوشتن نداشته باشی.حوصله خوابیدن نداشته باشی.بزنی به سیم آخر.مشت بکوبی دیوار را.ملحفه را مچاله کرده با تمام قدرت پرت کنی آن طرف اتاف نه متری روی فرش.از خشم به خودت بپیچی.با هزار بدبختی شب را صبح کنی.تظاهر کنی رومزگی همه دغدغه ات شده،گوشی ات وسط ظهر.بعد از ظهر زنگ بخورد.ببینی همان آدم هایی که دیروز و دیشب محتاجشان بودی.نیازشان داشتی بهت زنگ زده اند لحظه ایی درنگ کنی و یگویی : به درک.