" آقای کیوسک "






















خانم رها داشتیم دیگر می رفتیم..چه قدر دیر آمدید!!گوشی قدیمی ایی که این روزها جایگزین تاچ شده را برمیدارم و فاتحانه به دکمه های زمختش نگاه میکنم.دو هزار تومن هزینه تعمیر صفحه کیبرد را روی استیشن میگذارم و بیرون می آیم.هوای داخل پاساژ گرفته است..نورهای مصنوعی.نورگیری که در نطفه خفه شده.مغازه های کوچک و تکراری و فروشندگان لوازم یدکی کامپیوتری..و دختری سیاه پوش که وسط آن همه مرد با عشوه به فلش های پشت ویترین نگاه میکند..تمام مدتی که داخل تعمیراتی موبایل بودم جلو چشمم بود..همه اش به ویترین ها خیره می ماند و خیلی ناشیانه از پشت عینک دودی اش به پسربچه های هم سن و سال خود نگاه میکرد..بعد موهایش را با اسلوموشن میزد پشت گوشش و نگاهی که به ساعت می اندازد و دوباره..خیره فلش های پشت ویترین..همین طور تکرار میشد..فلش.عینک دودی.نگاه های ناشیانه.پسربچه های ریز.فلش.همین که می آیم گوشی قدیمی ام را از توی کیفم در بیاورم پای راستم کفش چرم مشکی پاشنه دارش را بالای پله برقی لگد میکند..نگاه تیزش بر صورتم زخم میشود.من :لبخند میزنم..ببخشید عزیزم.دخترک سیاه پوش: خواهش میکنم.و دوباره نگاه و نگاه و نگاه..من: متاسفم :) دخترک این بار نمیگوید:خواهش ..همانطوری که یک پله پایین تر از من ایستاده.سرش را می گیرد بالا..ریز میخندد و می گوید:شماره بده.نشنیده میگیرم.و او دوباره میخندد..حجم سنگین نگاه پسر بلند قامت پشت سرم بر سرم سنگینی میکند..خنده اش را میشکنم و همان جا وسط راه...روی پله برقی می پرسم: شماره بدم؟قاه قاه..آره شماره بده.سگ میشوم.نمیدانم چرا..چرا آن لطظه احساس کردم شماره بده فوش بود؟چرا حجم اعصاب خوردی هایم را روی سر دخترک ریخنتم؟نیشخند میزنم.نگاهش میکنم.آدامسم را باد میکنم ..و می پرسم: چیزی خوردی؟ دخترک قبیح تر پاسخ می گوید:نه هنوز..من اس ام اس میخوانم و میگویم: هه...تا حالا یک نخورده مست ندیده بودم....دخترک نمیشنود انگار..کر است شاید هم.با صدای بلند می گوید:سلام..و دختربچه پانزده شانزده ساله ایی که پایین پله برقی استاده سربرمی گرداند.از بلندی کلامش..و همه مردهایی که مسافر پله برقی بودند..از اینکه هر زو دختریم متنفر میشوم..احساس می کنم خیلی نجیب زاده هستم حسم میگوید با او فرق دارم.اصلا من با همه دخترهای دنیا فرق دارم..پله برقی که به انتها میرسد از کنار نگاهش رد میشوم..پشت عینک دودی اش چشمش چسب دارد..و گونه ایی که کبودی اش توی ذوق میزند.نمیدانم چرا دلم برایش میسوزد..از خودم متنفر میشوم.نکند دخترک درد داشته..نکند خواسته کمی بازی کند و من بازی اش را خراب کردم...نکند..نکند شکسته باشد.لعنت به روزهای چهارشنبه که شلوغ تریت روز کاری من هستند..من یه آدم معمولی ام..این را میگویم..و از پاساژ دور می شوم...ازهمه افکار بی مایه ام..من هم یک دختر عادی ام مثل همه دخترهای دیگر..این را امروز فهمیدم.. + لطفا اونجوری نگاهم نکنید...گاهی اخلاقم سگی میشود..همین!

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی