هنوز خیلی زود است..فکر می کند کیس ایده آل خودش را پیدا کرده!با یک شوقی عکس های بکری که گرفته را برایم ایمیل می کند که، دلم میخواهد یکی یکی شان را قاب بگیرم..چشم های زیبای روشنش اغوا می کند آدم را در اتاق های خلوت اما،نه!برای اس ام اس زدن های پی در پی؛برای دوستی های غیرمعمولی خیلی کوچکـ است.اعتراف می کنم در تمام این مدت حتی یک دوست کوچکتر از خودم نداشتم,همین طوری اش هم کلی هد میزنم سی ساله هایشان را توجیه کنم بماند که اهل ذکور با همه استعدادهایشان در یادگیری بازهم یک موقع هایی ریپ میزنند..دلم نمی آید اولین دوستی هایش را با دختری بزرگتر از خودش تجربه کند.توی چشم هایش که نگاه می کنی یک برقی هست که توی چشم های خیلی ها نیست؛کاش چیزی به اسم خواهر برادری برایم معنا داشت..کاش می توانستم تو را به خاطر موقعیت خوب خانواده ات وارد تنهایی های زمستانی ام کنم..کاش می توانستم نام کوچکم را برایت بنویسم،کاش می توانستم خیلی راحت پاکی هایت را برایت یادآور شوم که چه طور ازشان محافظت کنی..ببخش اگر در میهمانی ایی که دوست داشتی باشم ،نمی آیم.ببخش اگر برای چشم هایی که میدانستم خیلی حرف داشتند پلک زدم به جای چشمک.ببخش اگرچه نام کوچکت را خیلی دوست دارم اما آقای فلانی صدایت می زنم.ببخش که اس ام اس های شب به خیری را که ساعت ده و نیم برایم می فرستی را دو صبح میخوانم.باور کن برای خودت بهتر است ؛دلم نمی آید زیبایی هایت مکدر شود..نمی خواهد هر روز به یک بهانه اس ام اس بزنی و یک سوال درسی بپرسی که نامت را فراموش نکنم؛نمی خواهد برایم غذای نذری بیاوری و آنقدر خجالت بکشی؛نمی خواهد انقدر خودت را اذیت کنی و با ناشیانگی تمام بانو صدایم کنی، فقط ترم هایت را زود زود بخوان که راه درازی پیش رو داری..که هنوز خیلی زود است پسرجان..خیلی زود..باشد؟