" آقای کیوسک "






















وقتی دو نفر را در خیابان میبینید که ایستاده اند و حتی باهم حرف هم نمیزنند،کاری به کارشان نداشته باشید.حتی نگاهشان هم نکنید.همین که خواسته اند با هم آنجا بایستند یعنی خواستند خیابان مشترک بسازند.یعنی دلشان خواسته آن لحظه با آن آدم آنجا باشند و به من و شما هم هیچ ربطی ندارد.حالا با هر شکل و ظاهری هم که می خواهند باشد،شما حق ندارید لحظه های دونفری آن ها را حتی در شلوغ ترین خیابان های شهر خراب کنید.آنجا خلوت آنهاست.می پرسید چه طور؟باور کنید من هیچ منظوری نداشتم.باور کنید نمی خواستم اذیتشان کنم.قصدم کمک بود. مادرم علیه الرحمه بیهوده نیست همیشه جلوی پاشنه درب آدم را خفت می کند که "بچه این تیپ های هنری چیه؟مردم فکر می کنند(البته منظورش این است که مردم هم می فهمند:ی)کم داری!بدبخت لباس های چل تیکه می پوشی و با شلوارهای گشاد و کفش های سنتی و کیف فلان و موهای پریشان شهر را آباد می کنی.که چی؟همه بفهمند یک تخته ات کمه؟"حالا می فهمم خیلی هم بیراهه نمی گوید بنده خدا،احتمالا آن زن و شوهر هم با همین فکر  پشتشان را به من کردند و رفتند.یا شاید هم ترسیده بودند یک کاری بکنم و چه میدانم کرمی بریزم. آخر یکی نیست بگوید مریضی؟فضولی؟اصن تو منجی ای؟به تو چه که آنها وسط خیابان بین بوق های ماشین ها جامانده اند.اصول اخلاقی ات غلط کرده است می گوید باید به آدم ها کمک کرد.بزرگ منشی ات هم چیز خورده فکر می کند آدم با این چیزها ضایع نمی شود!شاید اصلا خواسته اند یک روز تمام همان جا بایستند و دود و گازوئیل تماشا کنند.یا چه میدانم کنار خیابان بایستند،دست هم را بگیرند و پزش را به ملت بدهند.و همانطوری از در کنار هم بودنشان لذت ببرند.چرا لحظه هایشان را خراب کردی؟چرا فکر کردی حق داری بدوی وسط آرمان هایشان و سوال به اصطلاح حکیمانه بپرسی.. باور کنید من تقصیری نداشتم من فقط می خواستم.می خواستم بگویم.. دیروز ظهر توی یکی از خیابان های مرکزی شهر از تاکسی که پیاده شدم (با همان لباس ها.با همان کفش و با همان موها و سیم هایی که از توی کیف شروع شده و  به گوش ها ختم می شدند)یک خانم و آقای مثلا سی،سی و پنج ساله دیدم که هاج و واج به تابلوهای سردر ساختمان پزشکان آنطرف خیابان نگاه می کنند و از شدت بوق ماشین های در حال عبور وحشت زده اند و همانطور دست یکدیگر را سفت چسبیده اند و با حالتی مردد ایستاده اند و انگار که دل دل کنند به هم نگاه می کنند و دوباره به تابلوهایی که انگار خیلی برایشان جای سوال دارد نگاه می گنند.،برحسب ظاهرشان حدس می زدم از روستاهای اطراف برای مراجعه به پزشکی چیزی آمده اند.نمیدانم چرا احساس کردم بندگان خدا مستاصل و پریشانند،با همان اعتماد به نفس کاذب همیشگی ام و خطاب به خانومی که با گونه های نسبتا سرخش جوان تر از مردی که عینک ته استکانی (و نه rey ban) به چشم داشت با لبخند جلو رفتم و پرسیدم:خانوم جان.کجا می خوایید برید؟می خواهید کمکتون کنم؟و همینکه این سوال مرا شنیدند زن دست مرد را محکم گرفت و با عجله پریدند وسط خیابان و دور شدند و یک طوری با بی محلی از من فاصله گرفتند که خودم یک آن تصور کردم سلاح سردی چیزی دستم دارم که اینطوری تردم (طردم)کردند.فکر می کنم احتمالا تصویر کردن چهره من در آن حالت آن هم در حالیکه یکی از این همکلاسی های جلف و سبک سر آدم از توی ماشین این صحنه را دیده باشد و خشک شدنت وسط خیابان در آن وضعیت را درک کرده باشد، کار چندان سختی نیست.بماند که من همچنان با اعتماد به نفس فراوان سرم را پایین انداخته و به مسیر خودم ادامه دادم ولی واقعا هنوز یکی نیست بیاید بگوید دختر آخه به تو چه؟ یادم باشد توی خیابان.توی کوچه های پشتی و 206 بخارگرفته.پشت درختچه های پت و پهن کنار خیابان.حتی توی اتاق پرو شلوغ ترین فروشگاه ها یا حتی توی تاکسی های پر از آدم.هرجا.هروقت دیدم دونفر به هم نگاه می کنند و زیر زیرکی می خندند.یا سکوت کردند و با ولع به هم.. سرم را بیندازم پایین و به کار خودم ادامه دهم.یادم باشد تا من بیایم بفهمم موضوع از چه قرار است و پازلهایم تمام شوند کار از کار آن ها گذشته.نگاه های مزاحم من می تواند همان یکی دو ساعت غنیمت را از آن ها بگیرد.شاید من هم روزی در شرایط آن ها باشم و حسرت همان یک لحظه را داشته باشم.نه؟ +نیایید بنویسید "پسری که لیاقت پیدا کردن یک جای خلوت را ندارد اعتبار تکیه کردن را ندارد" نه جانم.!!من فکر می کنم آن پسر آنقدر ها خبره نشده که برای هربار یک جایی دست و پا کند.من این سادگی و ناشی گری.این نابلد بودن ها را دوست می دارم.شما را نمیدانم. +حتی نپرسیدند" رها؟چی شده؟"

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی