هیچ وقت از 206 خوشم نیومده..مخصوصا اس دی سفید..اینو زیر لب میگم و سوار میشم..یه سلام علیک ساده.عادت هردومون همینه..حتی وقتی بعد از مدتها همدیگه رو میبینیم هرچه قدر هم که چشم هامون گشاد بشه و تو دلمون عروسی بازهم مثل همیشه بهم دست میدیم و فقط لبخند میزنیم.ولی حواسمون رو منتقل میکنیم اینو وقتی موقع دست دادن بهم دستمو محکم فشار میده خوب میفهمم..که دلش برای شیطنت هامون تنگ شده و تهش یه چشمک من تکرار همین حسه نسبت به اون.. کجا برم.سکوت میکنم و کمربندمو میبندم...عصبانی میشه میگه جهنم میخواستم بریم پازل و با هم فهوه ترک بخوریم و لورکا بخونیم اصلا میریم خرید..وقتی سکوت میکنم خودخوری میکنه..در سکوتم به لوپز ولوم میدم ..و آفتاب گیر رو پایین میارم.به اولین چراغ قرمز که میرسیم میگه "کیفمو باز کن ببین عینکمو عوض کردم بهتر شده؟ "عینکو که در میارم میبینم عین همونیه که روی چشم خودشه... که روی قاب قهوه ایی اش با اون خط پفکی اش نوشته: هدیه چهاردهمین سالگرد دوستی مون تحفه! میخندم عینک رو میزنم و هردو با هم از پشت عینکی مشترک به خیابونا و آدم های بی مصرفش نگاه میکنیم..از ترم قبل که فارغ التحصیل شده خیلی وقت بود اینجا نیومده بودیم..جلوی بستنی فروشیه همیشگی نگه میداره.دوتا بستنی انار میخرم و در تمام مدت با آدامس جویده اش بازی میکنه و از پسری که در تمام 4 سال دانشگاه دوستش داشته و ازش خواستگاری کرده میگه از آخرین دوستش که بهش پیشنهاد خونه خالی داده و باهاش تموم کرده..از اینکه چرا هنوز تنهام از آیفونی که میخواد بخره..ازش میپرسم هنوز آخرین باریکه رفتیم باهم اون لپ تاپ سه میلیون تومنی رو برداشتیم بردی خونه باباتو سورپرایز کردی و با کلی غر رفت حسابش کرد 2 ماه هم نمیگذره..میخنده میگه :تب اش خوابیده..400 تومنشو خودم دارم یه تومن میخواد بده دیگه..اداشو در میارم و به سمت مرکز شهر راه می افته که براش گوشی انتخاب کنم..هرچند مثل همیشه خودش تصمیمشو گرفته منو میبره که ته دلش آروم شه..دم درب پارکینگ پارک میکنه میگه پونصد شیشصد تومن هم غنیمته انشالله که طوری نمیشه همین جا پارک میکنم..پخ میزنم زیر خنده...همین که لابه لای آدم ها می لولم و یو وی عینکمو زیر آفتاب تست میزنم یکهو دستمو میگیره و میبرتم تو یه فروشگاه تاریک.. بهش میگم مگه تو نمیخواستی گوشی ببینم برات؟ میگه: بیا اینجا یک چیزایی داره کف میکنی بیا تو حالا..بوی خوبی توی فضای کوچیک فروشگاه حاکمه و نمیدونم چه خاصیتی داشت که موقع بیرون اومدن توی دستام یک مانتوی سورمه ایی جلو بسته با یه شلوار مشکی ترک بود که فکر کرم به کتون های مشکی آبی ام میاد..همیشه خرید حالمو عوض میکنه..روبه روی فروشگاه اولین مغازه گوشی اش رو انتخاب میکنه و 100 تومن بیانه میده برنامه هاشو نصب کنند. منو که میرسونه باسرعت میره سمت خونه تا باباشو برای آیفونی که عصر باید تحویلش بگیره آماده کنه.و من در تمام مدت فکر میکنم حال این روزهای منو حتی تبلتی که در تمام مدت توی اون گوشی فروشی جذبم کرده بود هم خوب نمیکنه!!