" آقای کیوسک "






















آقای توفیقی عزیز ..دوست خوب یک رب مانده ایی من...سلام. چه قدر برایتان خوشحالم دوست نازنینم.چه قدر حالم خوب شد از این اتفاق رفیق شفیق!اصلا انگار این چند روزه حال خدا هم خوب است..خدای من! از اولش هم معلوم بود شما مرد مردستانی.معلوم بود دلت را به دریا زده ایی..معلوم بود طالبی....آقای داماد خوش بیان ما ؛تبریک.وای خدای من،بانوی آبی ها..بانوی خوشبخت آقای توفیقی،دوست ماه کامنت های خصوی ام! به حق که مهربانی صفت پسندیده توست .مبارکت باشد خانم میم خواستنی ام..تبریک . . . راستش نمیدانم می توانید باورش کنید یا نه ولی امشب که خبر دامادی تان به گوشم رسید بیش تراز هر اتفاق نیک قریب الوقوع دیگری در این احوالات دندان درد و غیره خوشحال شدم،خیلی..خیلی زیاد دوستانم.علی ای حال با همه مسافت بلندی که از جغرافیا و به جبر اقلیم میان ماست می خواهم تبریکات وافی مرا به مناسبت این اتفاق خوب و حسن انتخاب بی مثل شما در تصمیم عظیم و فرخنده ماضی تان را بپذیرید.راستش وقتی خبر پیوند مبارکتان را شنیدم هیچ شک نشدم.میدانید،من از اولش هم میدانستم که شما بالاخره گوی سبقت را از این روزگارسخت جان خواهید ربود و بر همه موانع پیروز..پیروز خواهید..وای خدای من..چه قدر برایتان خوشحالم.. آه اصلا این ها را بی خیال.چرا از سختی ها بگوییم.باید حس خوبی باشد ،نه؟اینکه تا همین یکی دو هفته پیش مجردی طی کرده باشی و بعد یکهو چشم باز کنی ببنی ای دل خجسته!!داماد شده ایم رفت :) مبارکتان باشد آقای بهنام خان توفیقی..مبارکتان باشد.راستش را بگویید! چه قدر ذوق داشتید توی آن لحظه قرائت کلمات عربی که من هیچ وقت حکمت واقعی آن ها را باور نکردم؟حکما باید توی دلتان فستیوالی به پا شده باشد به خاطرش در آن لحظه ها به قدر تمام شب ها و روزهای تنهایی تان،نه؟ نکند موقع خواندن این نامه با بانو زیر لب می خندید و تنها تنها یاد از آن روز به یاد ماندنی می کنید ها؟ بله؟نوش جانتان..گوارای وجودتان باشد.شما نخندید که بخندد؟بخندید جانان من..بخندیدید..ولی از حق نگذشته،یک روزی فرصتش پیش آمد باید همه ما را دعوت کنید و دانه به دانه سختی ها و شیرینی های راه تان را برایمان تعریف کنید ها.ناسلامتی شما دیگر الان متاهل شده اید.این کم حرفی نیست.تجربه بزرگی باید باشد..نه؟وای خدای من..چه قدر برایتان خوشحالم.. تا یادم نرفته است بنویسم برای کادوی عروسی تان فکرهای زیادی توی سرمان می چرخد ،فقط کاش این فاصله و این راه ها بر هلهله لب ها و پای کوبی پاهایمان مهر سکوت نزند که به جان شما مشتاق دیدن هردویتان در آن لباس برازنده و مبارک عروسی هستیم ها..آه..چه قدر برایتان خوشحالم آقای توفیقی عزیز.چه قدر خوب است که یکی دیگر از جمع مجردهای (بی نوای تنهای بی پناه خسته هزار سودای از راه مانده ) وبلاگ نویس یک رب مانده ایی کم شد.برایتان خوشحالم این را جدی می گویم جناب توفیقی بزرگوار!!خوشحالم که دیگر مجبور نیستید توی هیچ کافه ایی تنها قهوه بنوشید و احیانا تنها،تنها آشپزی کنید.یا راه نسبتا طولانی هر روز را بی همسفر بروید.خوشحالم آقای توفیقی..هشتم فروردین امسال را یادتان می آید؟یادتان می آید چه قدر مستاصل بودید؟ نه،شما یادتان نمی آید.راستش آن روزها فکر می کردم شاید بعد از همه دشواری هایی که توی دست نوشته هایتان پیدا می شود سردی زودهنگام تان به گوش برسد! اما حالا..با تمام شور برایتان می نویسم که چه قدر در تلاش های شما برای رسیدن به هدفتان..چه قدر برای صبرتان..و انتخاب نیکویتان خوشحالم دوست من..خوشحال.وای خدای من..چه قدر برایتان آرزوهای خوب دارم.آروزهای خوب.. . شاد و مانا بمانید . با کمال احترام.. پاییز نود و دو . . . رها/ + برای تبریک به رفقای نازنین من اینجا کلیک کنید (+)

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی