" آقای کیوسک "






















دل من برای نویسنده ایی که صاحب این افکار قشنگ بود تنگ شده : آدمها ترک کردن را دوست دارن ، سرشون را با افتخار بالا میگیرن و میگن : ترک کردم (سیگار را ، نت را ، خانه را ، دوستانم را ، معشوقم را و ...)اما هیچ کس ترک شدن را دوست نداره، سرشون را پایین میندازن و با همه‌ی غم وجودشون میگن ترکم کردند ( دوستانم ، خانواده‌ام ، عشقم و ...)میبینی؟ما همون آدمی هستیم که ترک میکنیم اما وقتی کسی ترکمون میکنه جوری که انگار دنیا به آخر رسیده باشه بغض می کنیم ، بغضی که گلومون رو خفه میکنه.... دل من برای نویسنده ایی که صاحب این اتاق تنگ شده ...                    دل من برای یک دل سیر نشستن و " به خاطراتی که از زبان یک تبعیدی "گفته میشه تنگ شده!! سال 87 بود . 18 فروردین 87 . 18 فروردین لعنتی . نه بزار از اولش بگویم . اسفند بود . آره اسفند بود . باهاش رفتیم موزه . اینجوری نگاه نکن . اگه رفتیم موزه چون داشت اون سال واسه کنکور هنر آماده می شد . همه جا میرفتیم از تائتر بگیر تا همین موزه. یه کتاب تو قسمت فرهنگی موزه بود . یسری عکس داشت . خیابون ولیعصر قدیم . چشماش برق زد . برگشت با ذوق و شوق نگاهم کرد . چشماش برق میزد . گفت یه روز باهم بریم . یه روز از راه آهن تا تجریش پیاده بریم . انقدر شوق داشت که اگه هیتلر با تمام سنگدلیش جای من بود قبول می کرد وقتی اونجوری می دیدش ، چه برسه به من . شد 17 فروردین . زنگ زد . گفت فردا . کلی بهانه آوردم که نرم . نمی شد . هیچوقت نمی ذاشت . همیشه می خواست باهم خوش بگذرونیم . به قول خودش تنهایی واسه قبره . گفتم خواب می مونم . خندید . گفت گوشی رو سایلنت کن ، من بیدارت می کنم . گفتم باشه اگه تونستی با گوشی سایلنت بیدارم کنی میام . 6 صبح بیدارم کرد . اون نه . آره اون نه . مامانم . گفت پاشو . گفت پشت تلفن ه . خندید گفت گوشیت سایلنت بود ، منم بیدارت کردم ، پاشو بیا . رفتم . قرار بود 8 اونجا باشم . ولی 7:45 اونجا بودم . باورم نمیشد . اونجا بود . کوله مشکی . مانتوی سفید . شال قرمز . کتونی سفید . قشنگ بلد بود آدم رو دیوونه کنه . آره بلد بود . رفتیم . از سمت راست خیابون ولیعصر . چرا راست ؟ هیچوقت نفهمیدم . رفتیم . آهان همون اول ساعتم رو گرفت . این یکی رو میدونستم چرا . داشت ادای منو در میاورد. همیشه وقتی پیشم بود تمام چیزهایی که زمان رو نشون میداد از بین میبردم . رفتیم . رسیدیم به تائتر شهر . گفتم خستم . خیلی . یه چای بخوریم بعد . . . دلم..برای...این دست هایی که واژه واژه احساس در حلقم می کرد تنگ شده..با اون نوشته های خوشگل خوشگلش.. لطفا برای دوباره برگشتن و دوباره نور نویسی هاش در همین پست فقط در همین پست دعا کنید.. برای اویی که گفت : زن رو باید بغل کرد و بی دلیل بوسش کردحتی وقتی آرایش ندارهموهای دست و پاش یه کم درومدهدو روز وقت نکرده ابروهاشو بردارهموهایش چرب و ژولیده سرنگ ناخن هاش پریدهپیراهن سفیدت رو پوشیدهو خودشو گوله کرده تو تخت....تو جای خالی تو که هنوز گرمای تنتو دارهکه سرشو فرو کرده تو بالشتتکه بوی تنتو نه ادکلنت ، بوی تنتو با لذتبا هر نفسش بکشه توی ریه هاشاین زن رو باید بغل کرد و تو بغل نگه داشتنگه داشت و بی مقدمه بوسیدنگه داشت و عطر تنش را بویید   + متشکرم رفقا.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی