" آقای کیوسک "






















عکس حذف شد..  از تمام آن روز همین یک صحنه یادم مانده..همین دست..همین ضریح..همین یک تکه از بهشت..ظهر بود..رفتیم بیرون..ما کباب خوردیم..با دوغ و مخلفات..شب قبل قرار گذاشتیم..قرار بود برویم جگرکی های پایین شهر و کلی مسخره بازی در بیاوریم و به بهانه یک سیخ آشغال گوشت بخندیم.چهار نفر دختر بودیم.نه سه دختر و یک زن..شاید هم دو زن و دو دختر...نمیدانم..!هرچه بود مردی بین مان نبود و به  قول رویا پادشاهی می کردیم و میتوانستیم تا دلمان میخواهد بلند بلند بخندیم..رفتیم بلوار...بلوار آزادی..محیطش خیلی مناسب نبود برای مزه پرانی های ما چند نفر..سوار تاکسی که شدیم جلوی کبابی نزدیک امامزاده پیاده شدیم...با دوغ و پیاز اضافی..الهام مادر خرج بود و من همه اش می پرسیدم آقا شاخه ایی چنده؟و ریز نیشگونم می گرفت که"شاخه ایی نه سیخی" و هما و رویا از پشت میز انتهای سالن ریسه می رفتند..خوش گذراندیم.قرار شد سبیل کنده و هرکسی که سبیل اش روی میز بود مهمان بقیه باشد..سبیل هایمان به دست نیامد...دنگی حساب کردیم..دوغ بدون گاز را تکان میدادیم که "فیشش"کند..من نوشابه کوکاکولای شیشه ایی خوردم با ریحون و کلی گوجه سوخته..پیرمرد صاحب مغازه خوشحال بود.مهمانان ویژه داشت..قرار شد چون دنج است از این به بعد با دوست پسر هایمان برویم آنجا آشغال گوشت و نان چرب بخوریم..قرار شد مستقیم نرویم سرکار..قرار شد..تا دم حرم بدویم و هرکسی که باخت فردا کلی گلاب بزند به لباسش و بیاید سر کار..رفتیم امامزاده....چادر سفید گلدار سر کردیم..رفتیم صحن..اذن دخول را به هر مشقتی بود اما با احترام خواندیم..باید می بودید می دیدید چهارتا دختر شر و شور یک ساعت پیش چه طور دل دل می کردند..من آنجا فهمیدم که هما با تمام برنزه بودنش می تواند سرش را بگذارد روی ضریح و گریه کند..فهمیدم رویا با لاک های جیغ و رژ لب تندش می تواند بنشیند یک گوشه صحن و صحیفه سجادیه بخواند..حتی الهام هم با آن همه شیطنتش دیدم که برای دقایقی سکوت میکند و به سقف خیره می ماند و نمیدانم زیر لب چه گفت که اشک هایش شبنم گل صورتش شد...من اما خوب میدانستم چه می خواهم..میدانستم بنده خوبی نیستم اما دعا کردم.سپردمش به خدا...بعد تا خود چهار راه سعدی نمیدانم چرا دلم آَشوب بود که آّب انار از دستم افتاد زمین..از میان تمام لحظه های آن روز فقط یک صحنه یادم می آید..همین دست..همین ضریح..همین یک تکه از بهشت.. +درگوشی :دیروز برای اولین بار جلوی یک پسر گریه کردم..هق.هق..هق

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی