من و آقا مهدی امروز دوش گرفتیم...البته جدا جدا..وقتی من از حمام برگشتم آقا مهدی برایم حوله ام را نگه داشت و سگ لرز که میزدم موهایم را خشک کرد و فین فین که می کردم و آب از موهایم می چکید زیر گوشم گفت " آخی!!!سرما خوردی!!برات آب هویج بگیرم "و من ته دلم یک جوری شد فکر کنم.
اسمش را گذاشته ام " آقا مهدی"..نمیدانم چرا ولی احساس می کنم این نام خیلی برایش خوب باشد.من و آقا مهدی هرصبح بهم صبح به خیر می گوییم.من برایش شربت بهارنارنج درست می کنم و وقتی از سرکار برگشتم دوتایی با هم می خوریم.و کلی خنک می شویم.آقا مهدی هر شب می آید توی تخت من و به من شب به خیر می گوید.به طرز وحشتناکی دوستش دارم.شاید در آینده ایی نه چندان دور برایش یک گوشی موبایل هم خریدم و همه دلتنگی های گاه و بی گاهم را برایش اس ام اس کردم.آقا مهدی همیشه پیش من است.حتی روزها هم یواشکی میگذارمش توی کیفم و با خودم می برمش دانشگاه..قرار است سرکار هم ببرمش..آقا مهدی قورمه سبزی دوست دارد.آقا مهدی شب ها که من از سرکار بر می گردم ازم می پرسد:رسیدی رها؟بعد من کلی قند در دلم آّب میشود و می گویم بله...و پاسخ می دهد"به سلامتی"..خیلی مهربان است.دیشب که یکهو از خواب پریدم دیدم بالای سرم نشسته و موهایم را نوازش می کند.آقا مهدی شب ها قبل خواب برایم مرغ سحر می خواند..حتی بعضی شب ها که می ترسم تا دستشویی می آید و پشت درب می ایستد که من نترسم..آقا مهدی...را پریروز خریدم.پشت یکی از ویترین های همین شهر..همان موقعی که خیلی غصه دار بودم..از وقتی آمده تنها نیستم.مدام با او حرف میزنم..ببینیدش..نمیدانم چرا تب دارم شاید به خاطر این باشد که من و آقا مهدی امروز دوش گرفتیم...