هوا ابریه..از پشت پنجره ماشین ها رو دید میزنم..هنوز یک ربع مونده تا بیاد..میدونم یک ربع بعد هم زنگ میزنه و میگه ده دقیقه دیر میام...اما این انتظارو دوست دارم.سمند سفید اونور خیابون وایمسته.زن از ماشین پیاده میشه..مرد براش بوق میزنه و نمیدونم چی میگه که زن دوباره سوار میشه..صداشونو نمیشنوم..زن سرش پایینه..مرد از توی کیفش یه سری کاغذ در میاره..زن اون ها رو میخونه..سبک آرایش اش با بقیه دخترهایی که میشناسم فرق داره....منطق خاصی داره..برای هرچیزی دلایل فانتزی خودش رو میاره..وقتی ازش سوال میپرسی انقدر روی میز دست هاش رو کش و قوس میده و با آی کانتکت باهات ارتباط برقرار میکنه تا قانعت کنه..از درب که وارد میشه مثل همیشه لب های لبخندش میخندند..هنوز عادتش مثل اون وقت هاست..با کوله پشتی مینشینه.بهش میگم "در آر اونو..نیومده آدم احساس میکنه میخوایی بری.. "لبخند رضایت بخشی میزنه و همونطوری که کوله اش رو زمین میذاره میگه من اسپرسو دوبل..البته کیک بستنی هم پیشنهاد بدی نیست..منو رو میذاره جلوم و طوری که انگار بخواد مارکتینگ یادم بده برام از روی منو میخونه که کوپ شکلاتی اش فوق العاده است اابته میتونیم یه کم هم قهوه روش بزنیم..این کیک توت فرنگی اش رو تاحالا امتحان کردی؟؟وای..معجونش رو باید بخوری ببینی چیه؟!!!ببینم نکنه دلت پاستاهای اینجا رو میخواد ها؟؟دوست داری با لیمونات امتحانش کنی؟؟لبخند میزنم..و به این فکر میکنم که چه قدر یک دختر میتونه تا این اندازه به آدم انرژی بده!!منو رو از از دستش میگیرم و میگم بذار یه بار دیگه باهات اسپرسو دوبل بخورم..با کیندر..یادته!!؟احساس میکنم از این تفاهم مون بدش نیومده..زن داره گریه میکنه..مرد سیگارشو روشن میکنه..از ماشین پیاده میشه..پشت به خیابون می ایسته ..حلقه های سیگار عروج می کنند..دست هاشو از روی میز جمع میکنه و با یه حیای خاصی با سر حرفمو تایید میکنه..وقتی خجالت میشکه جذاب تر میشه..دلم میخواد یک دل سیر نگاهش کنم.ابروهای کلفت قهوه ایی اش رو..گوشواره های طلایی بلندش که دور گوش هاش پیچیده .. موهای لخت مشکی اش رو که از بالا روی صورت پخش شده..گونه هایی که طبیعی برجسته است آدم رو یاد لبخندهای به یاد ماندنی اش میندازه..فرم ناخن هاشو دوست دارم.بنفش خوش رنگی که با نقطه های طلایی دیزاین خوردند.هنوز هم مثل اون موقع ها ساعتش رو دست راستش میبنده.. هنوز هم به این دلیل که قلبش ثانیه ها رو نشنوه. .خوب میدونه چه ترکیب رنگی رو انتخاب کنه..مانتوی نباتی ..شال سبز..جین ارتشی..شرط میبندم تی شرت اش رو هم با لباس های دیگه اش ست کرده...زن پیاده میشه..کیفش رو روی دوشش میندازه..قدرت صحبت کردن نداره اما طوری که انگار داره حرف های مهمی میزنه همون طوری که موهاشو میذاره توی مقنعه با مرد صحبت میکنه...مرد سیگارش تموم شده..دست هاشو میبره توی جیبش..با بطری آب معدنی ایی که روی زمین افتاده بازی میکنه و آروم آروم در حالیکه به زن گوش میکنه بطری رو قلش میده..چیه!!!!به چی فکر میکنی؟کجایی؟؟؟؟به خودم میام..انگار بیشتر از یک دقیقه است که سکوت کردم..برام از کارهاش میگه..از تنهایی هاش..از روزها و شب هایی که داره بدو بدو میکنه.از خیلی چیزها..از اخرین دوست پسرش که ترکش کرد و برای همیشه رفت ازمیر..زن صداشو میبره بالا..مرد به بطری لگد میزنه...خفه شو عوضی...خفه شو.زن دور میشه...هنوز برام حرف میزنه..از روزهای بارونی ایی که تنهایی زیرش راه رفته..از دوستایی که خیلی وقته ازشون خبر نداره..از نگین..از علی..از کیان..به اسم من که میرسه تو چشم هام خیره میشه..سکوت میکنه..و با چند تا تار مویی که روی صورتش ریخته ور میره..همیشه همین بوده.هر وقت که از یک چیزی پشیمون میشه یا غصه میخوره مثل بچه ایی که اشتباه کرده و نمیدونه باید چیکار بکنه اخم میکنه و سرشو میندازه پایین و یواشکی لب هاشو گاز میگیره..دلم می خواد توی اون لحظه بغلش کنم..نمیدونم از کجا میفهمه اما سرخ میشه..روی میز ضرب میزنه...تخته نرد بازی میکنیم..میشد من ببرم اما لذت دیدن شوقش از بردن هزار برابر بیشتر از بردنم می ارزید..ساعتشو ازش میگیرم..میز رو حساب میکنم..مرد سوار ماشین میشه و سرش رو میذاره روی فرمون...شیشه رو داده پایین..کاغذهارو پرت میکنه بیرون از پنجره..رعد و برق خوشگلی میزنه.. بارون میاد..کوله اش رو پشتش می اندازه و دست هاش آزاد میشن برای اینکه اون ها رو در جیبم بذارم..زن دیده نمیشه..سمند سفید از ما دور میشه..دست هاش سرده..بارون تندتر میشه..