" آقای کیوسک "






















صبح با خس خس سینه از خواب بیدار می شوم و در حالیکه سعی می کنم  همانطور بی حوصله پتو را از رویم بکشم متوجه می شوم به جای پتو شلوارم را تا کجا می کشم پایین؛ اقدام به جبران می کنم و از کشیدن ادامه پتو منصرف.پیدا کردن دمپایی در این بازار شام که سگ صاحابش را نمی شناسد کار حضرت فیل است.تلو تلو خوران تا پشت درب دستشویی. /pause کنار پنجره سرتاسری وسط سالن می نشینم و سعی می کنم به این فکر کنم که چه صبح آدینه زیبایی؛این پنجره لعنتی برایم پر از خاطره است.وقتی چهار طبقه از زمین فاصله داشته باشی رفت و آمد آدم های معمولی آن پایین برایت آنقدر ها هم مهم نیست.مخصوصا از وقتی که دیگر شخصیت محبوبت از آن پایین رد نشود یا کنار کیوسک تلفن نایستد و برایت دستی تکان ندهند.در همین افکار تکراری شیر داغ را با یک کثافت کاری ایی سر می کشم که مجبور می شوم بعد از صبحانه با اینکه از این کار متنفرم اما؛خودم میز را تمیز کنم.تا اینجا هنوز می شود امیدوار بود که یک روز خوب و عادی در انتظار من است. درست موقع برگشتن به اتاقم یادم می افتد قرار بود کمی عسل در چایی داغ حل کنم تا خوب شوم.همچنان تصور می کنم این فراموشی  یک بدبیاری ساده بوده و به طرف اتاق خوابم حرکت.شلوغی وضع موجود حوصله ام را سر می برد.حس درس خواندنم می پرد(از خدا خواسته) حجم سنگین لباس های کفـــ زمین کلافه ام می کند.آدامس خرسی روی میز را محکم تر می جوم.ایمیل هایم را  که چکـــ کردم،مسواک میزنم.وارد حمام می شوم. /pause شیر آب را می بندم و سعی می کنم که به سرد شدن آب فکر نکنم تا همه چیز برای ادامه یک روز معمولی عادی جلوه کند؛برای یک لحظه پشت درب به این فکر می کنم که کسی آن طرف درب حمام با حوله گرم منتظرم است.حواسم عطسه می کند و افکارم بیشتر سرما می خورد و وانمود می کنم به قول معروفـ صبر آمده و همانطور پشت درب حمام می ایستم تا قوانین کائنات بهم نخورد برای ادامه یک روز معمولیــــ .یک دقیقه که گذشتـ حوله سرد را را دور خودم می پیچم.و تظاهر می کنم همه چیز برای ادامه یک روز خوب محیاست.اس ام اس های تبلیغاتی آرتمن را پاک می کنم و مطمئن می شوم که نباید برای اس ام اس های جدیدم خوشحال باشم و با کله بپرم روی گوشی،خبری از او نیست.همان طور خیس خیس با حوله روی تخت دراز می کشم؛ چشم هایم را می بندم و زیر لب آهسته آهسته می خوانم :من یه خوابم..تو رویا..من کویرم.و چه قدر دلم کویر خواست.کاش تعارف فقیهناز را پری شب برای رفتن به کویر جدی میگرفتم و دو روز می رفتم سفر.نمیدانم از جان این زندگی یکنواخت لعنتی چه می خواهم که دو دستی چسبیده ام اش خراب نشود.و بیشتر و گ...pause/ علی رغم میل باطنی ام ؛لباس هایی که قبل از حمام تنم بوده را یکی یکی می پوشم ومتوجه میشوم یک لنگه از گوشواره هایم گم شده؛قطره های آب از موهایم آویزان می شوند.و روی تکمه های لپ تاپ می ریزد..نه،عصبانی نمی شوم.هنوز هم یک روز عادی در پیش است.فقط کمی فحش به این زندگی گهیــــ در دهانم ماسیده که جا دارد همین جا pause/ این لوپ تا انتهای روز به صورت کش داری ادامه می یابد.شب از راه می رسد.همه جا ساکت می شود.نزدیکی های دو صبح که همه شما وبلاگ هایتان را بسته و در خوابید و همه مردم شهر؛ کنار پنجره وسط سالن می روم،آب دهنم را قورت می دهم و طوری که سعی می کنم صدایم نلرزد آهسته در گوش روز میخوانم: جدا اگر بدتر از این هم می توانی باشی باش.در چشم های تاریکی اش نگاه می کنم و دوباره ادامه می دهم که:تلاشت برای دی اکتیو کردنم بیهوده است؛رها قائم به ذات محکوم است ؛به سکوتــ .فکر می کنم روز خجالت می کشد،سرش را می اندازد پایین.خورشید را خاموش می کند،دسته کلیدهایش را برمی دارد و می رود.به خیابان های شهر نگاه می کنم که با خلوتی شان به من می گویند؛حالا جدی جدی شب از راه می رسد و یک روز عادی در دل شبـــ برایم شروع می شود.نسکافه،کتاب،اوهام،بیداری،من،تنهایی و فکرهای pause/  تمام.. .    +عنوان پست برگرفته از آهنگ"صبح،ظهر،شب" آلبوم استرس گروه the ways

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی