بعضی وقت ها که تنها می شوم...بعضی اوقات که حوصله خودم را هم ندارم..ناخودآگاه رها را میبینم که پاهایش را به طرف شکم جمع کرده و لپ تاپ به دست روی تخت نشسته و تند و تند یک سری چیزها را می خواند. خودم را میبینم که جلوی وبلاگم نشسته و رفته ام توی یکی از لینک ها و مثل کرم تمام نوشته هایش را می خوانم..برای هزارمین بار تمام آرشیوش را می جوم..عشق می کنم..برای ساعتی از زمین فاصله می گیرم و به این فکر می کنم که یک مرد تا چه اندازه می تواند بفهمد!!!همه شما را دوست دارم..هرکدامتان یک رایحه اید از یک گل..با روحیاتی که برایم خیلی جذاب است..اما یک نفر هست که تمام روحم را اغوا می کند..خواه روزمرگی های سرد باشد خواه خاطرات پرتمتراقش.بعد از آرش تنها کسی است که حوصله خواندن نوشته هایش را در همه حال دارم..هیچ وقت هم نفهمیدم بالاخره استاد است ..یا دانشجو .نویسنده است..یا آرشیتکت است..جوانک خام بیست و پنج ساله است یا مرد درشت چهل و سه ساله!!اما با همه ناشناخته بودنش نوشته هایش را می خوانم و اتفاقا لذت می برم..خیلی.خیلی زیاد..از خوش سلیقگی اش همین قدر بس که همان دوستی است که هدر وبلاگ مرا ساخت.درک بالایش در کنار ذوق بی حدش دلیل کافی خاص بودنش است..یک جاهایی یک طوری از عاطفه و زنانگی حرف میزند که من با همه زن بودن و احساساتم درکش نکردم..یک نویسنده فهیم است و قبل از آن یک مرد فهیم..اینجا نوشتم..نوشتم چون خواستم بگویم با اینکه نمیدانم چند ساله شدی اما سهیل عزیز تولدت مبارک..
+لطفا برای سالروز ولادتش یک شاخه گل سرخ بفرستید..
متشکرم :)