" آقای کیوسک "






















تازه کار بودم ..آن موقع ها هنوز خیلی مانده بود باور کنم وبلاگ نویسی یک شغل است.بی تجربه تر از حالا،تازه تازه شروع کرده بودم نوشتن را..یادم می آید آن موقع ها هنوز نمیدانستم چه طور عکس می گذارند برای یک پست.ناشی تر از چیزی بودم که فکرش را بکنید.فروغ می نوشتم،روزانه نویسی های درجه سه می گذاشتم روی پیج.آن وقت ها که می رفتم این ور و آن ور می نوشتم "چه وب زیبایی دارید.لطفا به من هم سر بزنید"(فکر کردید فقط خودتان این روزها را گذراندید :ی).گاهی ده دقیقه یکبار پست می گذاشتم.خلاصه جیگری بودم برای خودم خخخ.. یک روز آمد وبلاگم نوشت "این وبلاگ وبلاگ خوبی می شود.از چهارده پانزده تا کامنت رد می شود.چیز خوبی از آب در خواهد آمد.من آن روز را می بینم" و رفت.. و من تصمیم گرفتم باشم،ادامه دهم.از آن روز فقط دو سه ماهی یکبار می آید اینجا و یکی دو خط کامنت می نویسد و می رود.و من فقط گاهی هرازگاهی دلم میخواهد بیایم اینجا و برای خودم بلند بلند تکرار کنم:حالا یک سال و خرده ایی گذشته و من هربار که میخواهم درب اینجا را تخته کنم یاد حرف او می افتم و قل دادم مراقب "کیوسک"م باشم.یاد اینکه از دور دوست بودن هم دنیای خودش را دارد.یک سال و خرده ایی گذشته و من نتوانستم فراموش کنم محبت آدم هایی را که روزهای نخستی که اینجا اینگونه نبود با من حرف ها نوشتند..نوشتم تا بگویم محبت "او" ی نادیده و نشناخته این پست و همه شمایی که آرام آرام بر جان من می نشینید به این راحتی ها پاک نخواهد شد،حتی اگر جواب کامنت هایتان مطابق میل شما نباشد یا دیرتر از موعد معین تایید شوند.یادتان باشد دوستی ما مرزی فراتر از جغرافیا دارد.  ممنونم. +عکس برای دوست من مهم است (و در نهایت برای من میزبان).احتیاط کنید!

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی