به جهنم اصلا درس نخون برو ته دیگ بساب.
این را بلند می گوید و درب اتاق را پشت سرش می بندد و می رود بیرون.و من به این فکر می کنم که ته دیگ سابیدن آن هم برای یک سری آدم های جدید که برای خالی نبودن عریضه اسمشان رامی گذاریم: شوهر و فرزند و فک فامیل شوهر چه قدر مسخره و سطح پایین به نظر می رسد،وقتی باید برای ظهر برانی بادمجان با ماست و سیر فراوان و مرغ شکم پر درست کنی و بگذاری جلویشان.
همه اش چپ می روند راست می روند می گویند بخوان!! از وقتی یادم می آید وضع همین بوده،اصلا این درس خواندن داغی بوده که بر پیشانی ما از اول زده شده،مثلا کوچکتر که بودم یادم می آید وقتی همه دختر عموها و پسرعموهایم می رفتند پیست دوچرخه من می نشستم توی یکی از اتاق های خلوت خانه و مساله های ریاضی کتاب" استاندارد" وگلواژه درس علوم را را حل می کردم...و صبح روز بعد جلوی معلم بلبل زبانی می کردم و درس ها را تحویل می دادم که آفرین دختر زرنگم.بماند که این قضیه سر دراز دارد،طوریکه هنوز هم هروقتسالی یکبار میخواهم بروم میهمانی همین بساط است وقتی با تکراری ترین سوال عالم روبه رو می شوم که" شما برای امتجاناتت آماده ایی میخوایی بری خوش بگذرونی"دم دستی ترین مثال هم همین جمعه هفته پیش بود سر تولد "الی" که چه بساطی داشتیم برای رفتن به یک میهمانی ساده!!که از دماغمان در آوردند از بس زنگ زدند که بیا خانه.
بچه تر که بودم،شب های امتحان دلم می خواست هرچیزی بودم جز یک شاگرد محصل که فردا امتحان دارد.البته این عادت هنوز هم با من است، یادم نمی رود سر امتحان های پایان ترم سال گذشته با چه حسرتی از سالن امتحانات به کاگر کم سن و سال و آفتاب سوخته ی ساختمان روبه رویی دانشکده نگاه می کردم و آرزو می کردم که آن لحظه یک کاگر ساده بودم که آجر پرت می کند بالا و با عرق گیر در محوطه دانشگاه نهار می خورد به جای اینکه دانشجوی ترم آخر رشته حقوق باشم و سر جلسه آن امتحانات ترسناک بنشستم.
خوب که فکر می کنم میبینم خیلی هم بیراهه نیست ،نمیدانم چرا مادرم از شنیدن این جمله ها عصبانی می شود!!قرار نیست همه ما پزشک و مهندس و کارشناس ارشد شویم...جامعه ما به گزینه های دیگر هم نیاز دارد.ندارد؟کی گفته که من حتمن باید دکترای ادبیاتم را بگیرم و مستقیم بورس شوم؟کجای دنیا نوشته اند که حتما باید دانشجو باشی که بتوانی از تخفیفاتش بهره مند شوی.اصلا من دلم می خواهد یک آدم دیگری باشم،چ اشکال دارد؟جامعه ما به دزد،به تکدی گری،به مال خر،شرخر،واسطه،مفت خور،دست فروش و شغل هایی از این دست هم نیاز دارد.ندارد؟
راستش را بخواهید یک موقع هایی هوسم می کند؛ یک وانت آبی داشتم با یک شکم گنده و کله تاس،که
یک شلوار مشکی گشاد می پوشیدم وسر بازار می ایستادم و پرتغال درهم می فروختم به جای اینکه فصل امتحانات را تجربه کنم.دوست داشتم یک پیرمرد 61 ساله بودم که هر روز گوشت های تازه قصابی را می داد دست مردم و خبری از امتحاناتش نبود.اصلا چرا راه دور برویم دلم می خواست مثل"ممد آقا" ماست فروش قدیمی محله پدربزگمینا یک سوپر مارکت دو دهنه نبش داشتم که اسمش را هم می گذاشتم یاسمن و کلی خرت و پرت و خواربار می فروختم و ماست هایش را هم خودم میزدم.چ اشکال دارد..دلم می خواست یک خانوم سی و هفت هشت ساله بودم که مزون عروس داشت.یا یک عریضه نویس قابل...که هیچ آزمونی در انتظارش نیست.بدم نمی آمد اگر یک پسر بیست و یک ساله بودم که سربازی اش افتاده افسر سر چهار راه ها باشد و برای راننده هایی که کمربند نبسته اند جریمه بنویسد.چه اتفاقی می افتاد اگر من به جای اینکه یک رهای بیست و چند ساله بودم می شد که یک پیرمرد 55 ساله می شدم که نان خشکی جمع می کرد و با چرخ دستی اش کل شهر را می گشت..تصور اینکه یک دختر 30 ساله باشم که پرستار یک خانوم مسن است و گاهی لباس ها و ظرف های او را می شوید و داروهایش را برایش می دهد هم ایده بدی نیست برای فرار از وضعیت فعلی.یا پسربچه هجده نوزده ساله ایی که توی کار خرید و فروش گوشی های دست دوم است و قرار است به زودی برایش یک مغازه کوچک اجاره کنند که شارژ و قطعات یدکی موبایل بفروشد.
در کنار همه اینموقعیت ها گزینه ته دیگ سابیدن را هم باید اضافه کنم.خوب که فکر می کنم میبینم هنوز در انتخاب سردرگمم...دقیقا نمیدانم کدامیک از حالت های موجود راحت تر و عملی تر هستند برای اجرا؛فقط میدانم امتحانات دارند با ساز و دهل نزدیک می شوند و من باید هرچه سریعتر یکی از حالت های موجود را عملی و از امتحانات فرار کنم.
اصلا شاید بهتر باشد موضوع را با پدرم در میان بگذارم؛بهتر است از زبان او بشنوم ته دیگ سابیدن برای یک مرد چه قدر می تواند به زندگی مشترک متعهدش کند که لذتش بتواند بر پاس کردن امتحانات سخت ترم های آخر بچربد.هرچند او هم تقریبا مثل مادر به این فکر می کند که چه قدر بیکارم که وقتم را صرف این سوال ها می کنم،ولی پاسخ من درست در چنین شرایطی که امتحانات با ساز و دهل نزدیک می شوند این است که:مجبورم می فهمی ؟؟
به جهنم اصلا درس نخون برو ته دیگ بساب.