هر شب
بعد از همه خستگی ها می شود
چشمها را بست
دست ها را رقصاند
و روی کلیدهای بی گناه هم نوا ضربه های کوچکی زد
و همه چیز را به گردن
سمفونی بی سر و ته روزهای سختی انداخت
که از اولش هم قرار نبود باشند...
و شدند.
بعد باید آرام
سرانگشتان خسته از تحیر را بوسید و خطاب به همه فردای منتظر و سخت تر
تنها نوشت:
من خسته ام،می روم بخوایم
خودتان نقشه بکشید.شب خوش.
س.ب