شما بلدید؟راهکاری که دلتنگی هایتان را مرتفع یا نه اصلا کم کنید؟شما می دانید دقیقا چه طور می شود گفت که " او دیگر رفته... " و دل ،این موجود بی مغز بفهمد که رفتن مصدر برنگشتن است..می دانید چه طور می توان به دل گفت خفه شو ؟نمی توانم آرامش کنم.شنبه و پنج شنبه حالیش نیست..یک دم بهانه می گیرد..همه اش هوایی میشود. همه اش تا یک چیز به چشمش می خورد عکس رخ یار می بیند.همه اش مثه بچه ها ادا در می آورد..همین امروز داشتیم بیرون پباده روی می کردیم یکدفعه نمیدانم چه شد که رفت نشست لب جدول و های های گریه کرد..هرچه گفتم چی شده...!!همه اش به خیابان مشترک هر روز اشاره می کرد با آن پاساژ کذایی اش!آنقدر پاهایش را روی زمین کوبید که آخر سر از حال رفت.و دست آخر هم شام نخورده برگشتیم خانه ..من ماندم و جنازه بادکرده آرزوهایی که هر شب به تشییع تخیل شیرین می برم.من و دلی که خواب است..تا صبح روز بعد دلتنگی هایش را مجکم تر گریه کند..و خدا می داند این بار در کدام چهار راه و خیابان از هوش خواهد رفت!! من و دلی که بعد از تو دیگر دل نیست....آه..کاش می توانستم آرامش کنم..پری روزها پشت ولیعصر انقدر زدمش که یادش برود روز کنکورش را...که یادش برود با چه حالی خوبی رفتیم سر آزمون..که یادش برود اولین بار کی دست هایم را با خجالت گرفت..که یادش برود بوی دست هایش بین ابروانم جا مانده..که یادش برود..آخ!!بیدار شد...ببینم شما بلدید؟راهکاری که دلتنگی هایتان را مرتفع کنید؟یا نه اصلا کم کنید؟؟؟؟
+حال من از این خراب تر نمیشه..