" آقای کیوسک "






















عجیب است..اینکه آل استارهای من و آرش هم زمان به کاه رفته اند..عجیب تر اینکه هم زمان رفته ایم برای خرید...با این تفاوت که او این بار هم می خواهد آل استار نو کند و من تصمیم دارم یک چارق آلبالویی تند بخرم..پدرم قر و قمیش می آید..گمان می کند بهانه گرانی چارق های پاساژ آریا هم گزینه خوبی است برای تحمیل کردن سلایق شخصی اش..اما من می خواهم چارق بخرم...شما که فکر نمی کنید من  تصمیم گرفته ام با آن دستبند سنتی و مانتو شلوار سورمه ایی اندامی و کوله خاکستری رنگ شبیه گونی کالج های قبلی ام را بپوشم...آخی کالج هایم را خیلی دوست دارم..درسته اونی که از ولیعصر خریدم گران تر از سپه سالاریه برایم آّب خورد اما من همیشه سپه سالاری رو می پوشم...اولین بار هم که با هم رفتیم بیرون و او مرا رساند سر آزمونم همین کفش ها پایم بود..کلی برایم خاطره دارند..با این همه تصور می کنم چارق های چرم آلبالویی دست دوز انتخاب بکری برای این فصل از سال باشد.راست می گویند کار کن منت پول بابا رو نکش ها...این جاست که مصداق پیدا می کند..ماه رمضان دو سال پیش هم دقیقا همین پوشش و همین کفش را خریدم بدون چک و چونه...والاه !!دلم نمی آید با این همه چونه ایی که سر خرید زدیم( یادم نمیاد آخرین بار کی با پدرم رفتیم خرید) خودم خرید کنم...اولش هی من می گویم بابا جان من چیزی لازم ندارم و با کلی اصرار و نگاه های مردانه اش می رسیم به پاساژو همین که به پشت درب مغازه که می رسیم تازه تفاهم های اخلاقی مان سر رنگ و جنس و مدل ؛قلمبه میزند بیرون و آخرش هم اعصاب من خورد می شود ودر نهایت پدر فهیم به علایق من(به قول خودش کج سلیقگی هایم) تن می دهدو با کلی چشم و ابرو همانی را می خرد که از اول باید می خرید .اسمم را گذاشته " رها فانتزی" از بس سلکشن هایم به ظن اش چیپ بوده :دی ..البته خیلی درگیرش نمیشوم...نه اینکه آدمی باشم که سر همچین مسائل پیش پا افتاده ایی مجادله کنم ها نه اما از بس یکه و تنها خرید کرده ام و یاد گرفتم اگر چیزی جذبم کرد خودم باید هزینه اش را بپردازم عادت کرده ام که هرچیزی که می خواهم همان شود. البته این روزها انقدر دغدغه های رنگ به رنگ محیطم کرده اند که دیگر مشغله خرید و این دست مسائل آن چنان انرژی ایی از من نمی گیرند.خانه جدید را خیلی دوست دارم...طبقه سوم بودنش را بیش از هرچیزی دوست دارم...ساعت 4 صبحش دیدنی است با آن خیابان خلوتی که زیر پایت است...یک حس عجیبی تمام رگ و ریشه ات را می گیرد و مسحورت می کند..می توانی از آنجا یک عالمه اکسیژن تناول کنی برای سحری...حال خوبی است..عجیب نیست..؟؟اینکه آل استارهای من و آرش هم زمان به کاه رفته است..؟! http://karimator.blogfa.com/post-447.aspx * وقتی تو نمی نویسی به یک جای دنیا بر می خوره.. * دست خودم نیست، این موقع از روز ناخودآگاه به گوشی خیره می مونم/0|

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی