" آقای کیوسک "






















من امروز یه کم عرق آوردم..می خوری؟روزنامه رو ورق میزنم و در حالی که خمیازه میکشم بی تفاوت میگم نه!!بیا برای تو هم میریزم..بخور حالتو میاره سرجاش...پنجره رو باز میکنه صدای بوق ماشین های زیر پنجره گوشمو کر میکنه..عرق به دست دور اتاق میچرخه..آخی!!چه قدر گرمه...دلم براش میسوزه...وقتی یادم میفته که قراره از همسرش طلاق بگیره دلم یه جوری میشه..از توی کیفش فندک صورتی اش رو در میاره و نشونم میده قشنگه نه؟زانوهام به طرز وحشتناکی درد می کنه..روی کاناپه نارنجی جلوی ورودی دراز می کشم...صدای ماشین های زیر پنجره گوشمو کر میکنهمخصوصا وقتی یه دونه شون هم مال من نیست...دلم یک آغوش میخواد..که قاشقی بخوابیم :دی و زیر گوشم..درست پنج انگشت پایین تر از گوش سمت چشم رو ببوسه و یگه :درازم..دستت پوست پوست شده بود خوب شد؟داغه.....داغ.آفتاب دست از سر هوای اتاق بر نمیداره.نفرین به هرچی کولر آّبی...دستم میره به لیوان عرق.خوشحال میشه!!میدونستم ادا اصولی نیستی..زیر لب میخندم و میرم سمت آشپزخونه..و خالی اش میکنم توی سینک.اکساب خیلی دوست دارم..دستمو میبرم توی یخچال و میریزمش توی لیوان...عصبانی میشه و در حالیکه میره توی اتاق و درب رو می کوبه بلند بلند میگه جون به جونت کنند بچه ننه ایی پاستوریزه.میخندم.پنجره رو میبندم.روزنامه رو که ورق میزنم صداشو از توی آشپزخونه میشنوم که هنوز داره میگه:من امروز یه کم عرق آورم..بخور حالت رو میاره سرجاش...* وقتی تو نمی نویسی به یه جای دنیا بر میخوره!!!*هنوز لپ تاپ ندارم..ولی قول میدم به زودی بخونمتنون...خط به خط.همگی تون رو.*دعا کنید..برای نمره های اکتسابی دروس تخصی موسوم به ت.خ.م.ی.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی