وقتی به یک چیزی نگاه می کنم تمام فکرمو به خودش مشغول می کنه.وقتی نگاه می کنم انگار تمام اون جسم داره با حجم بی زبانی اش با من حرف میزنه..حرف میزنه و خاطرات اولین ها رو برای من زنده می کنه.بدون اینکه در بزنه وارد اتاق خوابم میشه.هنوز دارم به گلی که اون روز از فرشته برام خریدی نگاه می کنم.کجاست این زیرسیگاری من..؟تو این خونه هیچ آشغالی سر جاش نیست..کوش؟؟؟تو گفتی صورتی یا زرد قناری اش خوشگل تره..ولی من توسی اش رو انتخاب کردم..یا نه گفتی سورمه ایی آره..فکر کنم گفتی سورمه ای اش بیشتر به کیف ات میاد..نمی تونم ذهنمو متمرکز کنم.باز خل بازی هاش گل کرده..مگه با تو نیستم.بیست دقیقه است داری به چیه اون گل مسخره نگاه می کنی؟با تمام قدرت سرش داد میزنم از برو بیرون..وقتی دارم به چیزی فکر می کنم یا در صحنه ایی غرق نگاه شدم دوست ندارم کسی مزاحم افکارم بشه...دلم میخواد خرخره طرفو بجو ام..گفتی ماهگرد دوستی مون هربار یکی از این گل ها میخریم..من گفتم اون وقت کوله ام پر میشه از گل های پارچه ایی که! بعد با صدای بلند زدیم زیر خنده پخ....وقتی با تلفن صحبت می کنم.وقتی کتاب می خونم وقتی دارم فکر می کنم کسی سمت من نیاد.....کسی منو صدا نکنه..هیچ کسی..عصبانی میشه از اتاق میره بیرون درب رو می کوبه پشت سرش و با صدای بلند تلوزیون نگاه می کنه و چایی اش رو هورت می کشه..اونقدر بلند که فروشنده عصبانی شد خلوت شیک و موزیکال بوتیک اش رو بهم زدیم..بعد از ده دقیقه بازی کردن با گل ها و انتخاب کردن و فکر کردن درباره ست کردنشون با کیف هام تو با لحنی که فقط من میشناختم پشت اون جدیت چه مسخره بازیا و شیطنت هایی نهفته است گفتی: عزیزم!! میخوایی اصلا اون یکی ویترین رو هم نگاه کنی؟ فروشنده در حالیکه خیلی کلافه به نظر میرسید چپ چپ نگاه می کرد و من نمیتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم.آخرین بار کی خندیدم ؟چرا یادم نمیاد..!!صدای اخبار هنوز انقدر بلنده که نمی تونم تمرکز کنم تو چه رنگی رو بیشتر دوست داشتی.آمار کشته های زلزله رسید به چند نفر!!خیلی وقته دیگه خندیدن غیر منطقی به نظر میرسه..هنوز دارم به گل توسی که با هم انتخابش کردیم فکر می کنم و به زیر سیگاری که آخرین بار کجا دیدمش !