" آقای کیوسک "






















دلم تالاپ و  تولوپ میکنه..قند توی دلم آب میشه.حواسم به استاد نیست..چرا اینجوری شدی دختر؟؟استاد که صدام میکنه میخندم..من میخندم..به ترک دیوار..به کتاب..به پسری که جلوی من نشسته و دهن دره میکنه.به جیبم که هی میلرزه.به گوشی ام نگاه میکنم..ساعت دوازده تماس میگیرم باشه؟ وای..خدای من ساعت یازده و نیمه..خیلی وقت بود همچین حسی رو نداشتم..یادم  نمیاد برای شنیدن صدای کسی بی قرار باشم..کی بود خدای من..آخرین باری که دلم ضعف رفته بود...!هشت ماه پیش..نه ماه؟نمیدونم.. چرا اما برام غریبه..ترازنامه ها رو  که تنظیم میکنم..استاد حضور و غیاب نمیکنه.. و جزوه ی مژده رو بهش میرسونم.گوشی ام میلرزه..یک ...دو...سه..سومین بوق میگم:الو...لحظه ایی مکث میکنه..یک آن احساس میکنم قبول کرده که شرط رو باخته..بعد این همه مدت قرارمون همین بود..اونی که صداش عنکر الاصوات تر بود باید صور بده..الو..سلام..صدای یه مرد جا افتاده از اونطرف گوشی ساکتم میکنه..خوب نگاه میکنم.به چشم های متعجبم در  آینه های دستشویی !!موقع حرف زدن باهاش خیره می مونم..خوبی؟اینو خیلی آروم میگه..لبخند میزنم.سعی میکنم به لبخندهای تصنعی ام پی نبره...این بار رساتر میگم.ممنونم.خوبی؟؟؟؟ دل دل میکنه..انگار که یه سری کاغذ از دستش افتاده باشه..اون ور همهمه ایی به راهه..میخنده..بهش میگم چه خبره؟!!! در حالی که سعی میکنه جلوی خنده اش رو بگیه میگه :دارم تو شرکت میگردم یه اتاق خالی پیدا کنم..یه چیزی ته قلبم میگه منو صدای منو تو اتاق خالی نبر..دلم شور میزنه..سکوت...نمیدونم چی باید بگم.انگار که اولین بار باشه دارم با تلفن صحبت میکنم.هول میشم..واژه ها رو اشتباه ادا میکنم اما اون به روم نمیاره...همین طوری که دارم تند و تند زبون میریزم صدام میکنه..مکث میکنم.گوشی رو به گوشم میچسبونم..یکی داره با یه شرم خاص اونور لنگه دنیا اعتراف میکنه" صدای دلنشینی داری.." دلم قیری ویری میره..انگار که بند دلم پاره بشه..حرفو عوض میکنم..تقدیس اش میکنم.افکارشو..در مورد کتابش با هم صحبت میکنم.از ناشرش حرف میزنیم.از مخاطباش..از محل کارش..از دختری که به تازگی شب ها براش آواز های بومی میخونه تا خوابش ببره.از..باهم شوخی میکنیم..به تند تند حرف زدنم میخنده..و احتمالا مثل خیلی های دیگه داره به این فکر میکنه که من چه قدر زبون بازم و روش نمیشه که بلند بگه.اما نه صبر کن..نه .نه..اون با همه فرق داره..اون اینطوری فکر نمیکنه..تعبیراش از همه چیز با بقیه متفاوته.بهم میگه استخوونی..میگه دراز..میخنده..این خنده هاشو دوست دارم..و من به صدای این نوستالژی سراپا گوش میشم..چشم هامو میبندم..پایین  پله ها نشستم..پسری با عینک فرم لس و پیراهنی چارخونه روبه روی من ایستاده..سرمو بالا میارم..هنوز داره میخنده..پسرک چارخونه پوش لبخند میزنه..نگاهمو ازش می دزدم.و نمیدونم چی میشه که بحث ما از استخونی بودن من به دوستش میکشه..وقتی به اسمش میرسیم سکوت میکنه..و من بی خیال آداب معاشرت میپرسم چی؟گفتی اسمش چیه؟!!..چند ثانیه مکث میکنه وبی خیال تر از من در آداب معاشرت میگه شاید "راضی نباشه اسمشو بهت میگم.."عصبانی میشم..اونقدر که دلم میخواد گوشی رو قطع کنم اما بعد از این کارش خوشم میاد..از این قابل اعتماد بودنش رو تصدیق میکنه.. انقدر مهربون و شوخ طبعه که خیلی زود یادم میره حالمو..پسرک پله روبه رویی من نشسته..و لبخند ژکوند میزنه..لبخندش رو صورتش خشک میشه..همین طوری که توی دلم به ساده اندیش بودنش میخندم سرمو میندازم پایین..صدای تلفن از اون طرف بلندتر میشه "..دارم برای پذیرشم آماده میشم.."..پسرک نمیخنده.من نمیخندم.اونمیخنده..

دلم میخواد که بهش بگم همه دوستای خوب من رفتند..نه! تو نرو..همین که بهش میگم انشالله که جور نمیشه.. عصبانی میشه!! جور نمیشه. نه!!نمیتونم آخه...دلم نمیاد..دلم!؟مگه تو دل داری؟مگه تو برات فرقی هم میکنه؟؟ دل تو شادی اونو میخواد..رها بودنش رو..و لبخندهای استثنایی اش رو..راحتش بذار.مقیدش نکن..حتی اگه از  اون سر دنیا برات دست تکون بده اما بگو بره..یکهو دلم میگیره..نمیدونم چرا.سی..سی دقیقه فرصت خوبی بود تا به گرمی صدای یکی بگی بالاخره شرط رو باختم! یادم نمیاد چی بهم گفتیم اما حال خوبی بود.آرومم..گاهی اوقات سی دقیقه هم  کافیه تا حس خوب یک هفته ات رو تقویت کنی...پسرک چهار خونه پوش هنوز اون نزدیکی هاست..انگار اون هم فهمیده همه دوستان من قرار بر رفتن دارند..صفحه گوشی اش روشنه : میتونم شماره تونو داشته باشم خانم مهندس؟ نمیدونم چرا از این حرکتش خندم میگیره..از اینکه در تمام اون سی دقیقه ندیده توی چشمای من چی میگذره..به چارخونه های پیرهنش نگاه میکنم و بدون اینکه جواب بدم سوار ماشین میشم.هنوز حس خوبی دارم.دلم تالاپ و  تولوپ میکنه..قند توی دلم آب میشه.حواسم به استاد نیست..چرا اینجوری شدی دختر؟؟استاد که صدام میکنه میخندم..من میخندم..به ترک دیوار..به کتاب..به پسری که جلوی من نشسته و دهن دره میکنه.به جیبم که هی میلرزه.به گوشی ام نگاه میکنم..ساعت دوازده تماس میگیرم باشه؟

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی