" آقای کیوسک "






















یک روزی همه این شرایط متحول میشود...حول حالنا می شود..و ما را به الی احسن الحال می رساند..یک روزی وضعیت تغییر میکند..زمانه تغییر می کند.نگاه ها تغییر می کند.آن وقت حتما برایت تانگو و باله می رقصم..یک روزی من بزرگ می شوم.آنقدر بزرگ که دوتایی می رویم سفر..نه به قول معشوقه ولنجک نشینم ترکیه! ها، نه! همین شمال خودمان هم کلی است..تو میرانی و من در طول راه برایت پرتقال پوست می کنم..فارق از نگاه های آدم ها..بی مهابا از ترس پدرهایمان..و خانواده هایی که ندانستند چرا آن روز یکهو حالم بد شد..و چرا به کرمی که تا دیروز وسط اتاق پخش بود بها میدهم و چرا دیگر دست باد نمیرسد موهایم را تاب یدهد.یک روزی که اوضاع بهتر شد..می رویم خرید..آن وقت من برای تو یک شلوار سورمه ایی خوشگل انتخاب می کنم..و مثل حالا که تمثال این عقده ایی ها از بوتیک های فرست کلاس رد میشوم غبطه نمیخورم که ای کاش کسی را داشتم که می توانستم برایش آن بوکله یقه هفت را بخرم و او برایم بپوشد..یک روزی می رویم و من برای تو همان بوکله یقه هفت توسی رنگ را می خرم که بابلوز مردانه سفید رنگ یقه سه سانت ات ست اش کنی..می رویم و یک ساعت مارک برایت می خرم که با سردست هایت ماه شوی..من مطمئنم که یک روزی اوضاع بهتر می شود و هر دوی ما خارج از دغدغه های  چیپی مثل سمانه و شوهر کوپه سوارش برای خوشحالی مان نقشه می کشیم.می رویم سینما و تو برایم پفک هندی و ذرت با سس اضافی می خری...میرویم پارک و بستنی قیفی میخوریم..می رویم مشهد و تو هی نگران من می شوی :دی یک روز اوضاع تغییر می کند.ایمان داشته باش!! من برای آن صبحی برنامه ریزی کرده ام که با همه تنبلی ام یک کدبانو می شوم و به عشق تو ساعت پنج صبح بیدار میشوم تا میز را زیر طلوع خورشید برایت بچینم..و ما به صبحانه تکامل نزدیک می شویم..یک روزی همه این شرایط متحول میشود...حول حالنا می شود..و ما را به الی احسن الحال می رساند..یک روزی وضعیت تغییر میکند..زمانه تغییر می کند.نگاه ها تغییر می کند.آن وقت حتما برایت تانگو و باله می رقصم..یک روزی من بزرگ می شوم.آنقدر بزرگ که دوتایی می رویم سفر. *وقتی تو نمی نویسی به یه جای دنیا بر میخوره.
خاله همیشه عزیزکرده تر از بقیه اقوام به نظر میرسد... خاله است دیگر.. حال خاله یکی از دوستانم روبه راه نیست.. برای لبخندش دعا دعا کنید.. خیلی. +سپاس. +از صبح تاحالا نذاشتن ما ده مین پشت این نت بشینیم بابا :(

خاله همیشه عزیزکرده تر از بقیه اقوام به نظر میرسد...

خاله است دیگر..

حال خاله یکی از دوستانم روبه راه نیست..

برایلبخندش دعا دعا کنید..

خیلی.

+سپاس.

+از صبح تاحالا نذاشتن ما ده مین پشت این نت بشینیم بابا :(



خاله همیشه عزیزکرده تر از بقیه اقوام به نظر میرسد...

خاله است دیگر..

حال خاله یکی از دوستانم روبه راه نیست..

برایلبخندش دعا دعا کنید..

خیلی.

+سپاس.

+از صبح تاحالا نذاشتن ما ده مین پشت این نت بشینیم بابا :(



امسال ماه رمضان اینجا بسته است..فست فود هایش را با تو شناختم..یادت می آِید؟من آن موقع ها روزه خواری گناه کبیره ام بود!!فکرش هم برایم گنگ بود..یاد داری ؟؟یادت می آید که تو آن روز زدوتر از موعد آمدی دنبالم..مثل همیشه خسته بودم..تو یک جنتلمن که بوی ادکلن چندصد هزارتومنی اش همه فضای ماشین را پر کرده بود و من خسته از کار و آدم ها با لباس هایی کاملا ساده از آرایش و چهره ایی خسته کوله پشتی ام را روی پاهایم لمیده بودم..با اینهمه آنقدر معتمد به نفس بودم که با همان شمایل جلوی اداره به دیدارت شتافتم.یادش به خیر..تمام ذوقم این بود که با تو باشم..کجایش مهم نبود..از این قرتی بازی ها که دست هایم را موقع رانندگی گره کنی در انگشتانت هم بلد نبودی..و مثل یک مرد 45 ساله رانندگی ات را می کردی و حتی یکبار هم نشد که با دست چپ دنده عوض کنی از بس که احمق بودیم :دی..از من پرسیدی نهار خوردی؟وقتی با چشم هایی کاملا باز در چهارمین روز ماه رمضان گفتم نه!!! خیلی عادی جلوی "نانی" پارک کردی و دوتا گوشت با سس فراوان روی کوله ام گذاشتی..رفت به سمت کوه! اولین بارم بود با یک پسر بیرون می رفتم..ترم یک دانشگاه با هم آشنا شدیم..سر کلاس نقشه کشی!آن موقع ها نمیدانستم پدرش مولتی میلیاردر است..خودش را دوست داشتم.یک پسربچه تیزهوشانی که به جرم شیطان پرستی از دبیرستان اخراجش کردند و در یک مدرسه پسرانه دولتی دیپلمش را گرفت..من شیطنتش را دوست داشتم.حتی نمیدانستم سیگار می کشد ، به قول خودش تفریحی! دست فرمانش خوب بود..راجرز واتر اولین لحن موسیقیایی ایی بود که به طور مشترک می شنیدیم.در تمام طول مسیر همه حرفش همین بود: چه خبر؟ خیلی برایم عجیب است..پسرها دایم همین را می پرسند..و من همه حواسم به پیچ ها بود...وقتی به آن بالا رسید..به آن بالای کوه..شروع کرد به خوردن ساندویچ ها!حتی نپرسید روزه ایی؟خیلی راحت ساندویچ هردویمان را خورد..با سس و سیگار اضافی !! من در تمام مدت عکاسی می کردم..شعر می خواندم..عقایدش را می پرسیدم..دنبال اشتراکات می گشتم..و هیچ حواسم نبود که تمام نگاهش سوال بود!! وقتی تمام تخته شاسی ام را با سیاه قلم رنگ داد..تازه آن روز فهمیدم زیر چشم سمت چپم خال دارم...امروز دقیقا چهار سال از آن روز می گذرد و من راس  ساعت سه ظهر وقتی که از جلوی "نانی" تنها رد می شدم به شیشه های آفتابی فست فود نگاه میکردم و خالی که هنوز زیر چشم سمت چپم نفس می کشد.یاد آن روهایی افتادم که روزه خواری برایم گناه کبیره بود.البته امسال ماه رمضان اینجا بسته است..فست فود هایش را با تو شناختم..یادت می آید؟من آن موقع ها روزه خواری گناه کبیره ام بود!!فکرش هم برایم گنگ بود..یاد داری؟؟یادت می آیدکه تو آن روز زدوتر از موعد آمدی دنبالم..مثل همیشه خسته بودم..مثل همین حالا! +فکرشو که میکنم اگه الان به من بگن با نزدیکترین دوستت برو کوه دست و پام میلرزه!!چرا من چهار سال پیش با او رفتم کوه؟؟؟ خدا رو شکر که من عکاسی میکردم او مثل خر ساندویچ میخورد اگرنه الان باید از خاطرات دیگرمان می نوشتم.استغفرلله :) +وقتی تو نمی نویسی به یک جای دنیا بر می خوره.

امسال ماه رمضان اینجا بسته است..فست فود هایش را با تو شناختم..یادت می آِید؟من آن موقع ها روزه خواری گناه کبیره ام بود!!فکرش هم برایم گنگ بود..یاد داری ؟؟یادت می آید که تو آن روز زدوتر از موعد آمدی دنبالم..مثل همیشه خسته بودم..تو یک جنتلمن که بوی ادکلن چندصد هزارتومنی اش همه فضای ماشین را پر کرده بود و من خسته از کار و آدم ها با لباس هایی کاملا ساده از آرایش و چهره ایی خسته کوله پشتی ام را روی پاهایم لمیده بودم..با اینهمه آنقدر معتمد به نفس بودم که با همان شمایل جلوی اداره به دیدارت شتافتم.یادش به خیر..تمام ذوقم این بود که با تو باشم..کجایش مهم نبود..از این قرتی بازی ها که دست هایم را موقع رانندگی گره کنی در انگشتانت هم بلد نبودی..و مثل یک مرد 45 ساله رانندگی ات را می کردی و حتی یکبار هم نشد که با دست چپ دنده عوض کنی از بس که احمق بودیم :دی..از من پرسیدی نهار خوردی؟وقتی با چشم هایی کاملا باز در چهارمین روز ماه رمضان گفتم نه!!! خیلی عادی جلوی "نانی" پارک کردی و دوتا گوشت با سس فراوان روی کوله ام گذاشتی..رفت به سمت کوه! اولین بارم بود با یک پسر بیرون می رفتم..ترم یک دانشگاه با هم آشنا شدیم..سر کلاس نقشه کشی!آن موقع ها نمیدانستم پدرش مولتی میلیاردر است..خودش را دوست داشتم.یک پسربچه تیزهوشانی که به جرمشیطان پرستیاز دبیرستان اخراجش کردند و در یک مدرسه پسرانه دولتی دیپلمش را گرفت..من شیطنتش را دوست داشتم.حتی نمیدانستم سیگار می کشد ، به قول خودش تفریحی! دست فرمانش خوب بود..راجرز واتر اولین لحن موسیقیایی ایی بود که به طور مشترک می شنیدیم.در تمام طول مسیر همه حرفش همین بود: چه خبر؟

خیلی برایم عجیب است..پسرها دایم همین را می پرسند..و من همه حواسم به پیچ ها بود...وقتی به آن بالا رسید..به آن بالای کوه..شروع کرد به خوردن ساندویچ ها!حتی نپرسید روزه ایی؟خیلی راحت ساندویچ هردویمان را خورد..با سس و سیگار اضافی !! من در تمام مدت عکاسی می کردم..شعر می خواندم..عقایدش را می پرسیدم..دنبال اشتراکات می گشتم..و هیچ حواسم نبود که تمام نگاهش سوال بود!! وقتی تمام تخته شاسی ام را با سیاه قلم رنگ داد..تازه آن روز فهمیدم زیر چشم سمت چپم خال دارم...امروز دقیقا چهار سال از آن روز می گذرد و من راس  ساعت سه ظهر وقتی که از جلوی "نانی" تنها رد می شدم به شیشه های آفتابی فست فود نگاه میکردم و خالی که هنوز زیر چشم سمت چپم نفس می کشد.یاد آن روهایی افتادم که روزه خواری برایم گناه کبیره بود.البته امسال ماه رمضان اینجا بسته است..فست فود هایش را با تو شناختم..یادت می آید؟من آن موقع ها روزه خواری گناه کبیره ام بود!!فکرش هم برایم گنگ بود..یاد داری؟؟یادت می آیدکه تو آن روز زدوتر از موعد آمدی دنبالم..مثل همیشه خسته بودم..مثل همین حالا!

+فکرشو که میکنم اگه الان به من بگن با نزدیکترین دوستت برو کوه دست و پام میلرزه!!چرا من چهار سال پیش با او رفتم کوه؟؟؟ خدا رو شکر که من عکاسی میکردم او مثل خر ساندویچ میخورد اگرنه الان باید از خاطرات دیگرمان می نوشتم.استغفرلله :)

+وقتیتونمی نویسی به یک جای دنیا بر می خوره.


قالب قبلی ام که انحصارا درش کیوسک نوشته شده بود برایم کلی نوستالژیک بود.. خیلی خیلی دوستش داشتم. هدیه یک دوست بود.. هدرش نیز همیچنین.. علی ای حال بر حسب پاره ایی از مصالح ما را با این قالب و این نام بپذیرید تا مدتی.. + سپاس.. *یه شماره ناشناس اس ام اس زده نوشتم: eshtebah gerefti جواب داد: فارسی اس ام اس بزن..یا خودت با من دوست شو یا یکی رو به من معرفی کن. نوشتم:  midam shomarato pedareto dar biarana نوشت: مگه نگفتم فارسی اس ام اس بزن. فحش نده ها!درست صحبت کن :)))))))))) یعنی فکر کرده من انگلیسی اس ام اس زدم فحش اش دادم؟ جلل الخالق!! عجب موجوداتی
مرا به کلاس خلاقیت هاتان مهمان کنید  و با این چند کلمه جمله بسازید برایم.. چشم هایم. چشم هایت .لب هایت.لب هایم.دست هایم.دست هایت..یه وری.فریاد + وقتی تو نمی نویسی به یک جای دنیا بر میخوره.
خنکای رختخواب در ساعات اولیه صبح منو میبره به کودکی هایم... هیس..می خواهم بخوابم.. آهسته لب های لبخندتان بجنبد سردم می شود..
تازه حکمت حرف امیر را می فهمم.. زمانی خواندم که نوشته بود: لذتی بالاتر از اینکه با دست چپ دنده عوض کنی نیست.... امروز برایم محقق شد..حاضرم تمام رگ های دستانم که بیرون زدند برگردند لای استخوان هایم ولی فقط یک لحظه دیگر این رویای محض را زندگی کنم.. شیرت حلالت باد.. اینجا.. * وقتی تو نیستی می خوام دنیا نباشه :- [