" آقای کیوسک "






















۲۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

دلم تالاپ و  تولوپ میکنه..قند توی دلم آب میشه.حواسم به استاد نیست..چرا اینجوری شدی دختر؟؟استاد که صدام میکنه میخندم..من میخندم..به ترک دیوار..به کتاب..به پسری که جلوی من نشسته و دهن دره میکنه.به جیبم که هی میلرزه.به گوشی ام نگاه میکنم..ساعت دوازده تماس میگیرم باشه؟ وای..خدای من ساعت یازده و نیمه..خیلی وقت بود همچین حسی رو نداشتم..یادم  نمیاد برای شنیدن صدای کسی بی قرار باشم..کی بود خدای من..آخرین باری که دلم ضعف رفته بود...!هشت ماه پیش..نه ماه؟نمیدونم.. چرا اما برام غریبه..ترازنامه ها رو  که تنظیم میکنم..استاد حضور و غیاب نمیکنه.. و جزوه ی مژده رو بهش میرسونم.گوشی ام میلرزه..یک ...دو...سه..سومین بوق میگم:الو...لحظه ایی مکث میکنه..یک آن احساس میکنم قبول کرده که شرط رو باخته..بعد این همه مدت قرارمون همین بود..اونی که صداش عنکر الاصوات تر بود باید صور بده..الو..سلام..صدای یه مرد جا افتاده از اونطرف گوشی ساکتم میکنه..خوب نگاه میکنم.به چشم های متعجبم در  آینه های دستشویی !!موقع حرف زدن باهاش خیره می مونم..خوبی؟اینو خیلی آروم میگه..لبخند میزنم.سعی میکنم به لبخندهای تصنعی ام پی نبره...این بار رساتر میگم.ممنونم.خوبی؟؟؟؟ دل دل میکنه..انگار که یه سری کاغذ از دستش افتاده باشه..اون ور همهمه ایی به راهه..میخنده..بهش میگم چه خبره؟!!! در حالی که سعی میکنه جلوی خنده اش رو بگیه میگه :دارم تو شرکت میگردم یه اتاق خالی پیدا کنم..یه چیزی ته قلبم میگه منو صدای منو تو اتاق خالی نبر..دلم شور میزنه..سکوت...نمیدونم چی باید بگم.انگار که اولین بار باشه دارم با تلفن صحبت میکنم.هول میشم..واژه ها رو اشتباه ادا میکنم اما اون به روم نمیاره...همین طوری که دارم تند و تند زبون میریزم صدام میکنه..مکث میکنم.گوشی رو به گوشم میچسبونم..یکی داره با یه شرم خاص اونور لنگه دنیا اعتراف میکنه" صدای دلنشینی داری.." دلم قیری ویری میره..انگار که بند دلم پاره بشه..حرفو عوض میکنم..تقدیس اش میکنم.افکارشو..در مورد کتابش با هم صحبت میکنم.از ناشرش حرف میزنیم.از مخاطباش..از محل کارش..از دختری که به تازگی شب ها براش آواز های بومی میخونه تا خوابش ببره.از..باهم شوخی میکنیم..به تند تند حرف زدنم میخنده..و احتمالا مثل خیلی های دیگه داره به این فکر میکنه که من چه قدر زبون بازم و روش نمیشه که بلند بگه.اما نه صبر کن..نه .نه..اون با همه فرق داره..اون اینطوری فکر نمیکنه..تعبیراش از همه چیز با بقیه متفاوته.بهم میگه استخوونی..میگه دراز..میخنده..این خنده هاشو دوست دارم..و من به صدای این نوستالژی سراپا گوش میشم..چشم هامو میبندم..پایین  پله ها نشستم..پسری با عینک فرم لس و پیراهنی چارخونه روبه روی من ایستاده..سرمو بالا میارم..هنوز داره میخنده..پسرک چارخونه پوش لبخند میزنه..نگاهمو ازش می دزدم.و نمیدونم چی میشه که بحث ما از استخونی بودن من به دوستش میکشه..وقتی به اسمش میرسیم سکوت میکنه..و من بی خیال آداب معاشرت میپرسم چی؟گفتی اسمش چیه؟!!..چند ثانیه مکث میکنه وبی خیال تر از من در آداب معاشرت میگه شاید "راضی نباشه اسمشو بهت میگم.."عصبانی میشم..اونقدر که دلم میخواد گوشی رو قطع کنم اما بعد از این کارش خوشم میاد..از این قابل اعتماد بودنش رو تصدیق میکنه.. انقدر مهربون و شوخ طبعه که خیلی زود یادم میره حالمو..پسرک پله روبه رویی من نشسته..و لبخند ژکوند میزنه..لبخندش رو صورتش خشک میشه..همین طوری که توی دلم به ساده اندیش بودنش میخندم سرمو میندازم پایین..صدای تلفن از اون طرف بلندتر میشه "..دارم برای پذیرشم آماده میشم.."..پسرک نمیخنده.من نمیخندم.اونمیخنده..

دلم میخواد که بهش بگم همه دوستای خوب من رفتند..نه! تو نرو..همین که بهش میگم انشالله که جور نمیشه.. عصبانی میشه!! جور نمیشه. نه!!نمیتونم آخه...دلم نمیاد..دلم!؟مگه تو دل داری؟مگه تو برات فرقی هم میکنه؟؟ دل تو شادی اونو میخواد..رها بودنش رو..و لبخندهای استثنایی اش رو..راحتش بذار.مقیدش نکن..حتی اگه از  اون سر دنیا برات دست تکون بده اما بگو بره..یکهو دلم میگیره..نمیدونم چرا.سی..سی دقیقه فرصت خوبی بود تا به گرمی صدای یکی بگی بالاخره شرط رو باختم! یادم نمیاد چی بهم گفتیم اما حال خوبی بود.آرومم..گاهی اوقات سی دقیقه هم  کافیه تا حس خوب یک هفته ات رو تقویت کنی...پسرک چهار خونه پوش هنوز اون نزدیکی هاست..انگار اون هم فهمیده همه دوستان من قرار بر رفتن دارند..صفحه گوشی اش روشنه : میتونم شماره تونو داشته باشم خانم مهندس؟ نمیدونم چرا از این حرکتش خندم میگیره..از اینکه در تمام اون سی دقیقه ندیده توی چشمای من چی میگذره..به چارخونه های پیرهنش نگاه میکنم و بدون اینکه جواب بدم سوار ماشین میشم.هنوز حس خوبی دارم.دلم تالاپ و  تولوپ میکنه..قند توی دلم آب میشه.حواسم به استاد نیست..چرا اینجوری شدی دختر؟؟استاد که صدام میکنه میخندم..من میخندم..به ترک دیوار..به کتاب..به پسری که جلوی من نشسته و دهن دره میکنه.به جیبم که هی میلرزه.به گوشی ام نگاه میکنم..ساعت دوازده تماس میگیرم باشه؟

دلم تالاپ و  تولوپ میکنه..قند توی دلم آب میشه.حواسم به استاد نیست..چرا اینجوری شدی دختر؟؟استاد که صدام میکنه میخندم..من میخندم..به ترک دیوار..به کتاب..به پسری که جلوی من نشسته و دهن دره میکنه.به جیبم که هی میلرزه.به گوشی ام نگاه میکنم..ساعت دوازده تماس میگیرم باشه؟ وای..خدای من ساعت یازده و نیمه..خیلی وقت بود همچین حسی رو نداشتم..یادم  نمیاد برای شنیدن صدای کسی بی قرار باشم..کی بود خدای من..آخرین باری که دلم ضعف رفته بود...!هشت ماه پیش..نه ماه؟نمیدونم.. چرا اما برام غریبه..ترازنامه ها رو  که تنظیم میکنم..استاد حضور و غیاب نمیکنه.. و جزوه ی مژده رو بهش میرسونم.گوشی ام میلرزه..یک ...دو...سه..سومین بوق میگم:الو...لحظه ایی مکث میکنه..یک آن احساس میکنم قبول کرده که شرط رو باخته..بعد این همه مدت قرارمون همین بود..اونی که صداش عنکر الاصوات تر بود باید صور بده..الو..سلام..صدای یه مرد جا افتاده از اونطرف گوشی ساکتم میکنه..خوب نگاه میکنم.به چشم های متعجبم در  آینه های دستشویی !!موقع حرف زدن باهاش خیره می مونم..خوبی؟اینو خیلی آروم میگه..لبخند میزنم.سعی میکنم به لبخندهای تصنعی ام پی نبره...این بار رساتر میگم.ممنونم.خوبی؟؟؟؟ دل دل میکنه..انگار که یه سری کاغذ از دستش افتاده باشه..اون ور همهمه ایی به راهه..میخنده..بهش میگم چه خبره؟!!! در حالی که سعی میکنه جلوی خنده اش رو بگیه میگه :دارم تو شرکت میگردم یه اتاق خالی پیدا کنم..یه چیزی ته قلبم میگه منو صدای منو تو اتاق خالی نبر..دلم شور میزنه..سکوت...نمیدونم چی باید بگم.انگار که اولین بار باشه دارم با تلفن صحبت میکنم.هول میشم..واژه ها رو اشتباه ادا میکنم اما اون به روم نمیاره...همین طوری که دارم تند و تند زبون میریزم صدام میکنه..مکث میکنم.گوشی رو به گوشم میچسبونم..یکی داره با یه شرم خاص اونور لنگه دنیا اعتراف میکنه" صدای دلنشینی داری.." دلم قیری ویری میره..انگار که بند دلم پاره بشه..حرفو عوض میکنم..تقدیس اش میکنم.افکارشو..در مورد کتابش با هم صحبت میکنم.از ناشرش حرف میزنیم.از مخاطباش..از محل کارش..از دختری که به تازگی شب ها براش آواز های بومی میخونه تا خوابش ببره.از..باهم شوخی میکنیم..به تند تند حرف زدنم میخنده..و احتمالا مثل خیلی های دیگه داره به این فکر میکنه که من چه قدر زبون بازم و روش نمیشه که بلند بگه.اما نه صبر کن..نه .نه..اون با همه فرق داره..اون اینطوری فکر نمیکنه..تعبیراش از همه چیز با بقیه متفاوته.بهم میگه استخوونی..میگه دراز..میخنده..این خنده هاشو دوست دارم..و من به صدای این نوستالژی سراپا گوش میشم..چشم هامو میبندم..پایین  پله ها نشستم..پسری با عینک فرم لس و پیراهنی چارخونه روبه روی من ایستاده..سرمو بالا میارم..هنوز داره میخنده..پسرک چارخونه پوش لبخند میزنه..نگاهمو ازش می دزدم.و نمیدونم چی میشه که بحث ما از استخونی بودن من به دوستش میکشه..وقتی به اسمش میرسیم سکوت میکنه..و من بی خیال آداب معاشرت میپرسم چی؟گفتی اسمش چیه؟!!..چند ثانیه مکث میکنه وبی خیال تر از من در آداب معاشرت میگه شاید "راضی نباشه اسمشو بهت میگم.."عصبانی میشم..اونقدر که دلم میخواد گوشی رو قطع کنم اما بعد از این کارش خوشم میاد..از این قابل اعتماد بودنش رو تصدیق میکنه.. انقدر مهربون و شوخ طبعه که خیلی زود یادم میره حالمو..پسرک پله روبه رویی من نشسته..و لبخند ژکوند میزنه..لبخندش رو صورتش خشک میشه..همین طوری که توی دلم به ساده اندیش بودنش میخندم سرمو میندازم پایین..صدای تلفن از اون طرف بلندتر میشه "..دارم برای پذیرشم آماده میشم.."..پسرک نمیخنده.من نمیخندم.اونمیخنده..

دلم میخواد که بهش بگم همه دوستای خوب من رفتند..نه! تو نرو..همین که بهش میگم انشالله که جور نمیشه.. عصبانی میشه!! جور نمیشه. نه!!نمیتونم آخه...دلم نمیاد..دلم!؟مگه تو دل داری؟مگه تو برات فرقی هم میکنه؟؟ دل تو شادی اونو میخواد..رها بودنش رو..و لبخندهای استثنایی اش رو..راحتش بذار.مقیدش نکن..حتی اگه از  اون سر دنیا برات دست تکون بده اما بگو بره..یکهو دلم میگیره..نمیدونم چرا.سی..سی دقیقه فرصت خوبی بود تا به گرمی صدای یکی بگی بالاخره شرط رو باختم! یادم نمیاد چی بهم گفتیم اما حال خوبی بود.آرومم..گاهی اوقات سی دقیقه هم  کافیه تا حس خوب یک هفته ات رو تقویت کنی...پسرک چهار خونه پوش هنوز اون نزدیکی هاست..انگار اون هم فهمیده همه دوستان من قرار بر رفتن دارند..صفحه گوشی اش روشنه : میتونم شماره تونو داشته باشم خانم مهندس؟ نمیدونم چرا از این حرکتش خندم میگیره..از اینکه در تمام اون سی دقیقه ندیده توی چشمای من چی میگذره..به چارخونه های پیرهنش نگاه میکنم و بدون اینکه جواب بدم سوار ماشین میشم.هنوز حس خوبی دارم.دلم تالاپ و  تولوپ میکنه..قند توی دلم آب میشه.حواسم به استاد نیست..چرا اینجوری شدی دختر؟؟استاد که صدام میکنه میخندم..من میخندم..به ترک دیوار..به کتاب..به پسری که جلوی من نشسته و دهن دره میکنه.به جیبم که هی میلرزه.به گوشی ام نگاه میکنم..ساعت دوازده تماس میگیرم باشه؟

هوا ابریه..از پشت پنجره ماشین ها رو دید میزنم..هنوز یک ربع مونده تا بیاد..میدونم یک ربع بعد هم زنگ میزنه و میگه ده دقیقه دیر میام...اما این انتظارو دوست دارم.سمند سفید اونور خیابون وایمسته.زن از ماشین پیاده میشه..مرد براش بوق میزنه و نمیدونم چی میگه که زن دوباره سوار میشه..صداشونو نمیشنوم..زن سرش پایینه..مرد از توی کیفش یه سری کاغذ در میاره..زن اون ها رو میخونه..سبک آرایش اش با بقیه دخترهایی که میشناسم فرق داره....منطق خاصی داره..برای هرچیزی دلایل فانتزی خودش رو میاره..وقتی ازش سوال میپرسی انقدر روی میز دست هاش رو کش و قوس میده و با آی کانتکت باهات ارتباط برقرار میکنه تا قانعت کنه..از درب  که وارد میشه مثل همیشه لب های لبخندش میخندند..هنوز عادتش مثل اون وقت هاست..با کوله پشتی مینشینه.بهش میگم  "در آر اونو..نیومده آدم احساس میکنه میخوایی بری.. "لبخند رضایت بخشی میزنه و همونطوری که کوله اش رو زمین میذاره  میگه من اسپرسو دوبل..البته کیک بستنی هم پیشنهاد بدی نیست..منو رو میذاره جلوم و طوری که انگار بخواد مارکتینگ یادم بده برام از روی منو میخونه که کوپ شکلاتی اش فوق العاده است اابته میتونیم یه کم هم قهوه روش بزنیم..این کیک توت فرنگی اش رو تاحالا امتحان کردی؟؟وای..معجونش رو باید بخوری ببینی چیه؟!!!ببینم نکنه دلت پاستاهای اینجا رو میخواد ها؟؟دوست داری با لیمونات امتحانش کنی؟؟لبخند میزنم..و به این فکر میکنم که چه قدر یک دختر میتونه تا این اندازه به آدم انرژی بده!!منو رو از از دستش میگیرم و میگم بذار یه بار دیگه باهات اسپرسو دوبل بخورم..با کیندر..یادته!!؟احساس میکنم از این تفاهم مون بدش نیومده..زن داره گریه میکنه..مرد سیگارشو روشن میکنه..از ماشین پیاده میشه..پشت به خیابون می ایسته ..حلقه های سیگار عروج می کنند..دست هاشو از روی میز جمع میکنه و با یه حیای خاصی  با سر حرفمو تایید میکنه..وقتی خجالت میشکه جذاب تر میشه..دلم میخواد یک دل سیر نگاهش کنم.ابروهای کلفت قهوه ایی اش رو..گوشواره های طلایی بلندش که دور گوش هاش پیچیده .. موهای لخت مشکی اش رو که از بالا روی صورت پخش شده..گونه هایی که طبیعی برجسته است  آدم رو یاد لبخندهای به یاد ماندنی اش میندازه..فرم ناخن هاشو دوست دارم.بنفش خوش رنگی که با نقطه های طلایی دیزاین خوردند.هنوز هم مثل اون موقع ها ساعتش رو دست راستش میبنده..  هنوز هم به این دلیل که قلبش ثانیه ها رو نشنوه. .خوب میدونه چه ترکیب رنگی رو انتخاب کنه..مانتوی نباتی ..شال سبز..جین ارتشی..شرط میبندم تی شرت اش رو هم با لباس های دیگه اش ست کرده...زن پیاده میشه..کیفش رو روی دوشش میندازه..قدرت صحبت کردن نداره اما طوری که انگار داره حرف های مهمی میزنه همون طوری که موهاشو میذاره توی مقنعه با مرد صحبت میکنه...مرد سیگارش تموم شده..دست هاشو میبره توی جیبش..با بطری آب معدنی ایی که روی زمین افتاده بازی میکنه و آروم آروم در حالیکه به زن گوش میکنه بطری رو قلش میده..چیه!!!!به چی فکر میکنی؟کجایی؟؟؟؟به خودم میام..انگار بیشتر از یک دقیقه  است که سکوت کردم..برام از کارهاش میگه..از تنهایی هاش..از روزها و شب هایی که داره بدو بدو میکنه.از خیلی چیزها..از اخرین دوست پسرش که ترکش کرد و برای همیشه رفت ازمیر..زن صداشو میبره بالا..مرد به بطری لگد میزنه...خفه شو عوضی...خفه شو.زن دور میشه...هنوز برام حرف میزنه..از روزهای بارونی ایی که تنهایی زیرش راه رفته..از دوستایی که خیلی وقته ازشون خبر نداره..از نگین..از علی..از کیان..به اسم من که میرسه تو چشم هام خیره میشه..سکوت میکنه..و با چند تا تار مویی که روی صورتش ریخته ور میره..همیشه همین بوده.هر وقت که از یک چیزی پشیمون میشه یا غصه میخوره مثل بچه ایی که اشتباه کرده و نمیدونه باید چیکار بکنه اخم میکنه و سرشو میندازه پایین و یواشکی لب هاشو گاز میگیره..دلم می خواد توی اون لحظه بغلش کنم..نمیدونم از کجا میفهمه اما سرخ میشه..روی میز ضرب میزنه...تخته نرد بازی میکنیم..میشد من ببرم اما لذت دیدن شوقش از بردن هزار برابر بیشتر از بردنم می ارزید..ساعتشو ازش میگیرم..میز رو حساب میکنم..مرد سوار ماشین میشه و سرش رو میذاره روی فرمون...شیشه رو داده پایین..کاغذهارو پرت میکنه بیرون از پنجره..رعد و برق خوشگلی میزنه.. بارون میاد..کوله اش رو پشتش می اندازه و دست هاش آزاد میشن برای اینکه اون ها رو در جیبم بذارم..زن دیده نمیشه..سمند سفید از ما دور میشه..دست هاش سرده..بارون تندتر میشه..
هوا ابریه..از پشت پنجره ماشین ها رو دید میزنم..هنوز یک ربع مونده تا بیاد..میدونم یک ربع بعد هم زنگ میزنه و میگه ده دقیقه دیر میام...اما این انتظارو دوست دارم.سمند سفید اونور خیابون وایمسته.زن از ماشین پیاده میشه..مرد براش بوق میزنه و نمیدونم چی میگه که زن دوباره سوار میشه..صداشونو نمیشنوم..زن سرش پایینه..مرد از توی کیفش یه سری کاغذ در میاره..زن اون ها رو میخونه..سبک آرایش اش با بقیه دخترهایی که میشناسم فرق داره....منطق خاصی داره..برای هرچیزی دلایل فانتزی خودش رو میاره..وقتی ازش سوال میپرسی انقدر روی میز دست هاش رو کش و قوس میده و با آی کانتکت باهات ارتباط برقرار میکنه تا قانعت کنه..از درب  که وارد میشه مثل همیشه لب های لبخندش میخندند..هنوز عادتش مثل اون وقت هاست..با کوله پشتی مینشینه.بهش میگم  "در آر اونو..نیومده آدم احساس میکنه میخوایی بری.. "لبخند رضایت بخشی میزنه و همونطوری که کوله اش رو زمین میذاره  میگه من اسپرسو دوبل..البته کیک بستنی هم پیشنهاد بدی نیست..منو رو میذاره جلوم و طوری که انگار بخواد مارکتینگ یادم بده برام از روی منو میخونه که کوپ شکلاتی اش فوق العاده است اابته میتونیم یه کم هم قهوه روش بزنیم..این کیک توت فرنگی اش رو تاحالا امتحان کردی؟؟وای..معجونش رو باید بخوری ببینی چیه؟!!!ببینم نکنه دلت پاستاهای اینجا رو میخواد ها؟؟دوست داری با لیمونات امتحانش کنی؟؟لبخند میزنم..و به این فکر میکنم که چه قدر یک دختر میتونه تا این اندازه به آدم انرژی بده!!منو رو از از دستش میگیرم و میگم بذار یه بار دیگه باهات اسپرسو دوبل بخورم..با کیندر..یادته!!؟احساس میکنم از این تفاهم مون بدش نیومده..زن داره گریه میکنه..مرد سیگارشو روشن میکنه..از ماشین پیاده میشه..پشت به خیابون می ایسته ..حلقه های سیگار عروج می کنند..دست هاشو از روی میز جمع میکنه و با یه حیای خاصی  با سر حرفمو تایید میکنه..وقتی خجالت میشکه جذاب تر میشه..دلم میخواد یک دل سیر نگاهش کنم.ابروهای کلفت قهوه ایی اش رو..گوشواره های طلایی بلندش که دور گوش هاش پیچیده .. موهای لخت مشکی اش رو که از بالا روی صورت پخش شده..گونه هایی که طبیعی برجسته است  آدم رو یاد لبخندهای به یاد ماندنی اش میندازه..فرم ناخن هاشو دوست دارم.بنفش خوش رنگی که با نقطه های طلایی دیزاین خوردند.هنوز هم مثل اون موقع ها ساعتش رو دست راستش میبنده..  هنوز هم به این دلیل که قلبش ثانیه ها رو نشنوه. .خوب میدونه چه ترکیب رنگی رو انتخاب کنه..مانتوی نباتی ..شال سبز..جین ارتشی..شرط میبندم تی شرت اش رو هم با لباس های دیگه اش ست کرده...زن پیاده میشه..کیفش رو روی دوشش میندازه..قدرت صحبت کردن نداره اما طوری که انگار داره حرف های مهمی میزنه همون طوری که موهاشو میذاره توی مقنعه با مرد صحبت میکنه...مرد سیگارش تموم شده..دست هاشو میبره توی جیبش..با بطری آب معدنی ایی که روی زمین افتاده بازی میکنه و آروم آروم در حالیکه به زن گوش میکنه بطری رو قلش میده..چیه!!!!به چی فکر میکنی؟کجایی؟؟؟؟به خودم میام..انگار بیشتر از یک دقیقه  است که سکوت کردم..برام از کارهاش میگه..از تنهایی هاش..از روزها و شب هایی که داره بدو بدو میکنه.از خیلی چیزها..از اخرین دوست پسرش که ترکش کرد و برای همیشه رفتازمیر..زن صداشو میبره بالا..مرد به بطری لگد میزنه...خفه شو عوضی...خفه شو.زن دور میشه...هنوز برام حرف میزنه..از روزهای بارونی ایی که تنهایی زیرش راه رفته..از دوستایی که خیلی وقته ازشون خبر نداره..از نگین..از علی..از کیان..به اسم من که میرسه تو چشم هام خیره میشه..سکوت میکنه..و با چند تا تار مویی که روی صورتش ریخته ور میره..همیشه همین بوده.هر وقت که از یک چیزی پشیمون میشه یا غصه میخوره مثل بچه ایی که اشتباه کرده و نمیدونه باید چیکار بکنه اخم میکنه و سرشو میندازه پایین و یواشکی لب هاشو گاز میگیره..دلم می خواد توی اون لحظه بغلش کنم..نمیدونم از کجا میفهمه اما سرخ میشه..روی میز ضرب میزنه...تخته نرد بازی میکنیم..میشد من ببرم اما لذت دیدن شوقش از بردن هزار برابر بیشتر از بردنم می ارزید..ساعتشو ازش میگیرم..میز رو حساب میکنم..مرد سوار ماشین میشه و سرش رو میذاره روی فرمون...شیشه رو داده پایین..کاغذهارو پرت میکنه بیرون از پنجره..رعد و برق خوشگلی میزنه.. بارون میاد..کوله اش رو پشتش می اندازه و دست هاش آزاد میشن برای اینکه اون ها رو در جیبم بذارم..زن دیده نمیشه..سمند سفید از ما دور میشه..دست هاش سرده..بارون تندتر میشه..

هوا ابریه..از پشت پنجره ماشین ها رو دید میزنم..هنوز یک ربع مونده تا بیاد..میدونم یک ربع بعد هم زنگ میزنه و میگه ده دقیقه دیر میام...اما این انتظارو دوست دارم.سمند سفید اونور خیابون وایمسته.زن از ماشین پیاده میشه..مرد براش بوق میزنه و نمیدونم چی میگه که زن دوباره سوار میشه..صداشونو نمیشنوم..زن سرش پایینه..مرد از توی کیفش یه سری کاغذ در میاره..زن اون ها رو میخونه..سبک آرایش اش با بقیه دخترهایی که میشناسم فرق داره....منطق خاصی داره..برای هرچیزی دلایل فانتزی خودش رو میاره..وقتی ازش سوال میپرسی انقدر روی میز دست هاش رو کش و قوس میده و با آی کانتکت باهات ارتباط برقرار میکنه تا قانعت کنه..از درب  که وارد میشه مثل همیشه لب های لبخندش میخندند..هنوز عادتش مثل اون وقت هاست..با کوله پشتی مینشینه.بهش میگم  "در آر اونو..نیومده آدم احساس میکنه میخوایی بری.. "لبخند رضایت بخشی میزنه و همونطوری که کوله اش رو زمین میذاره  میگه من اسپرسو دوبل..البته کیک بستنی هم پیشنهاد بدی نیست..منو رو میذاره جلوم و طوری که انگار بخواد مارکتینگ یادم بده برام از روی منو میخونه که کوپ شکلاتی اش فوق العاده است اابته میتونیم یه کم هم قهوه روش بزنیم..این کیک توت فرنگی اش رو تاحالا امتحان کردی؟؟وای..معجونش رو باید بخوری ببینی چیه؟!!!ببینم نکنه دلت پاستاهای اینجا رو میخواد ها؟؟دوست داری با لیمونات امتحانش کنی؟؟لبخند میزنم..و به این فکر میکنم که چه قدر یک دختر میتونه تا این اندازه به آدم انرژی بده!!منو رو از از دستش میگیرم و میگم بذار یه بار دیگه باهات اسپرسو دوبل بخورم..با کیندر..یادته!!؟احساس میکنم از این تفاهم مون بدش نیومده..زن داره گریه میکنه..مرد سیگارشو روشن میکنه..از ماشین پیاده میشه..پشت به خیابون می ایسته ..حلقه های سیگار عروج می کنند..دست هاشو از روی میز جمع میکنه و با یه حیای خاصی  با سر حرفمو تایید میکنه..وقتی خجالت میشکه جذاب تر میشه..دلم میخواد یک دل سیر نگاهش کنم.ابروهای کلفت قهوه ایی اش رو..گوشواره های طلایی بلندش که دور گوش هاش پیچیده .. موهای لخت مشکی اش رو که از بالا روی صورت پخش شده..گونه هایی که طبیعی برجسته است  آدم رو یاد لبخندهای به یاد ماندنی اش میندازه..فرم ناخن هاشو دوست دارم.بنفش خوش رنگی که با نقطه های طلایی دیزاین خوردند.هنوز هم مثل اون موقع ها ساعتش رو دست راستش میبنده..  هنوز هم به این دلیل که قلبش ثانیه ها رو نشنوه. .خوب میدونه چه ترکیب رنگی رو انتخاب کنه..مانتوی نباتی ..شال سبز..جین ارتشی..شرط میبندم تی شرت اش رو هم با لباس های دیگه اش ست کرده...زن پیاده میشه..کیفش رو روی دوشش میندازه..قدرت صحبت کردن نداره اما طوری که انگار داره حرف های مهمی میزنه همون طوری که موهاشو میذاره توی مقنعه با مرد صحبت میکنه...مرد سیگارش تموم شده..دست هاشو میبره توی جیبش..با بطری آب معدنی ایی که روی زمین افتاده بازی میکنه و آروم آروم در حالیکه به زن گوش میکنه بطری رو قلش میده..چیه!!!!به چی فکر میکنی؟کجایی؟؟؟؟به خودم میام..انگار بیشتر از یک دقیقه  است که سکوت کردم..برام از کارهاش میگه..از تنهایی هاش..از روزها و شب هایی که داره بدو بدو میکنه.از خیلی چیزها..از اخرین دوست پسرش که ترکش کرد و برای همیشه رفتازمیر..زن صداشو میبره بالا..مرد به بطری لگد میزنه...خفه شو عوضی...خفه شو.زن دور میشه...هنوز برام حرف میزنه..از روزهای بارونی ایی که تنهایی زیرش راه رفته..از دوستایی که خیلی وقته ازشون خبر نداره..از نگین..از علی..از کیان..به اسم من که میرسه تو چشم هام خیره میشه..سکوت میکنه..و با چند تا تار مویی که روی صورتش ریخته ور میره..همیشه همین بوده.هر وقت که از یک چیزی پشیمون میشه یا غصه میخوره مثل بچه ایی که اشتباه کرده و نمیدونه باید چیکار بکنه اخم میکنه و سرشو میندازه پایین و یواشکی لب هاشو گاز میگیره..دلم می خواد توی اون لحظه بغلش کنم..نمیدونم از کجا میفهمه اما سرخ میشه..روی میز ضرب میزنه...تخته نرد بازی میکنیم..میشد من ببرم اما لذت دیدن شوقش از بردن هزار برابر بیشتر از بردنم می ارزید..ساعتشو ازش میگیرم..میز رو حساب میکنم..مرد سوار ماشین میشه و سرش رو میذاره روی فرمون...شیشه رو داده پایین..کاغذهارو پرت میکنه بیرون از پنجره..رعد و برق خوشگلی میزنه.. بارون میاد..کوله اش رو پشتش می اندازه و دست هاش آزاد میشن برای اینکه اون ها رو در جیبم بذارم..زن دیده نمیشه..سمند سفید از ما دور میشه..دست هاش سرده..بارون تندتر میشه..

برای شب آرزوها هرکدومتون اینجا برام یه دعا بنویسید..شاید خدا اون فرشته مقربه رو فرستاد اینجا کامنت خور رها رو چک کرد و برآورده شد. +نفس های شما قدسیه..حتما برآورده میشه. +سوگماد کاش بودی. +بعضی ها که باهاشون قهریم دعا کردیم پولشونو پیدا کنند. +قربون اون چشماتون برم که هاج و واج دارین فکر میکنید..جونم.
یک وقت هایی میشود که دلت میخواست بمیری..یک وقت هایی دوست داری زمین دهن باز کند و تو بروی تویش..یک وقت هایی هست که دلت میخواهد چهار زانو بنشینی یک گوشه و لام تا کام با کسی حرف نزنی..یک وقت هایی میشود که حالت از خودت بهم میخورد..یک وقت هایی میشود که دلت میخواهد تنها باشی..دلت میخواهد خفه شی.دلت میخواهد اصلا نباشی..یک وقت هایی میشود که به علت آفرینش ات هم شک میکنی..یک وقت هایی هست که دوست داری برای همیشه بلند شی بری پشت بوم بزنی  در گوش خدا..یک وقت هایی دلت میخواهد کاسه برداری و ظرف ظرف اشک هایت را خالی کنی توی چاه.یک وقت هایی هست که حس میکنی آخرین تیر امیدت هم به گا رفته..یک وقت هایی هست که به خودت میگی "به کاهدون زدی احمق جون ".یک وقت هایی میشود دلت که میگیرد کسی را نداری بهش بگی درد دارم فلانی.یک وقت هایی دلت که میگیرد شال ات را میگیری جلوی صورتت که مردم نبینند اشک هایت را در خیابان..یک وقت هایی غصه میخوری..ناراحت میشوی نه از اینکه تنهایی..از اینکه همه کسانی را که دوستشان داری دوستت ندارند یک وقت هایی خیلی غصه دار میشوی..دلت میخواهد امتحان آمار مهندسی را بپیچی بروی تنها توی اتاق در بسته سیگار دود کنی.اصلا حذف ترم کنی.و بعدش یک دل سیر بنشینی و همه فحش های بد بدی را که بلدی به زندگی بدهی..یک وقت هایی دوست داری بمیری.یک وقت هایی .

یک وقت هایی میشود که دلت میخواست بمیری..یک وقت هایی دوست داری زمین دهن باز کند و تو بروی تویش..یک وقت هایی هست که دلت میخواهد چهار زانو بنشینی یک گوشه و لام تا کام با کسی حرف نزنی..یک وقت هایی میشود که حالت از خودت بهم میخورد..یک وقت هایی میشود که دلت میخواهد تنها باشی..دلت میخواهد خفه شی.دلت میخواهد اصلا نباشی..یک وقت هایی میشود که به علت آفرینش ات هم شک میکنی..یک وقت هایی هست که دوست داری برای همیشه بلند شی بری پشت بوم بزنی  در گوش خدا..یک وقت هایی دلت میخواهد کاسه برداری و ظرف ظرف اشک هایت را خالی کنی توی چاه.یک وقت هایی هست که حس میکنی آخرین تیر امیدت هم به گا رفته..یک وقت هایی هست که به خودت میگی "به کاهدون زدی احمق جون ".یک وقت هایی میشود دلت که میگیرد کسی را نداری بهش بگی درد دارم فلانی.یک وقت هایی دلت که میگیرد شال ات را میگیری جلوی صورتت که مردم نبینند اشک هایت را در خیابان..یک وقت هایی غصه میخوری..ناراحت میشوی نه از اینکه تنهایی..از اینکه همه کسانی را که دوستشان داری دوستت ندارند یک وقت هایی خیلی غصه دار میشوی..دلت میخواهد امتحان آمار مهندسی را بپیچی بروی تنها توی اتاق در بسته سیگار دود کنی.اصلا حذف ترم کنی.و بعدش یک دل سیر بنشینی و همه فحش های بد بدی را که بلدی به زندگی بدهی..یک وقت هایی دوست داری بمیری.یک وقت هایی .

یک وقت هایی میشود که دلت میخواست بمیری..یک وقت هایی دوست داری زمین دهن باز کند و تو بروی تویش..یک وقت هایی هست که دلت میخواهد چهار زانو بنشینی یک گوشه و لام تا کام با کسی حرف نزنی..یک وقت هایی میشود که حالت از خودت بهم میخورد..یک وقت هایی میشود که دلت میخواهد تنها باشی..دلت میخواهد خفه شی.دلت میخواهد اصلا نباشی..یک وقت هایی میشود که به علت آفرینش ات هم شک میکنی..یک وقت هایی هست که دوست داری برای همیشه بلند شی بری پشت بوم بزنی  در گوش خدا..یک وقت هایی دلت میخواهد کاسه برداری و ظرف ظرف اشک هایت را خالی کنی توی چاه.یک وقت هایی هست که حس میکنی آخرین تیر امیدت هم به گا رفته..یک وقت هایی هست که به خودت میگی "به کاهدون زدی احمق جون ".یک وقت هایی میشود دلت که میگیرد کسی را نداری بهش بگی درد دارم فلانی.یک وقت هایی دلت که میگیرد شال ات را میگیری جلوی صورتت که مردم نبینند اشک هایت را در خیابان..یک وقت هایی غصه میخوری..ناراحت میشوی نه از اینکه تنهایی..از اینکه همه کسانی را که دوستشان داری دوستت ندارند یک وقت هایی خیلی غصه دار میشوی..دلت میخواهد امتحان آمار مهندسی را بپیچی بروی تنها توی اتاق در بسته سیگار دود کنی.اصلا حذف ترم کنی.و بعدش یک دل سیر بنشینی و همه فحش های بد بدی را که بلدی به زندگی بدهی..یک وقت هایی دوست داری بمیری.یک وقت هایی .