درست است سرد است.درست است دوش گرفتم و موهایم خیس خیس روی شانه هایم ریخته اند.درست است با این شلوارک نازک کوچکترین نسیم این شهر هم لرزه بر اندامم می اندازد اما به سرما خوردنش می ارزد.
خسته شدم از بس مثل آدم حسابی ها رفتم آمدم چراغ قرمز ها را یکی یکی صبر کردم و هر شب یک روزنامه خریدم و به خانه برگشتم.بگذارید یک روز هم برای خودم باشم.برای خود خود خودم.بگذارید یک شب دیر به خانه برگردم.آهای...همه صور خیال من..کجایید که بگذارید یک جور دیگر بنویسم.
از تخیلاتم خسته ام.از این زندگی قره قروتی،از این دنیای بخور نمیر خسته ام.کسی می داند برای گرفتن یک مرخصی طولانی مدت از زنده گی باید به کجای دنیا مراجعه کرد!؟ من یک مرخصی بلند می خواهم.اصلا مرخصی زایمان می خواهم.می خواهم همه دردهایم را فارغ شوم. بعد دوباره به وضع فعلی بازگردم.نه صبر کنید.پرونده مرا نبرید پیش خدایتان.نروید بگویید فلانی ناسپاس است.نه.فقط بگویید کمی خسته است.بگویید دوش هم گرفت.جوشانده هم خورد،ریلکسیشن هم انجام داد،کارگر نبود.بگویید..بگویید تخیلاتش سرما خوردند.دیگر نمی تواند به نیامده ها و نمی شود ها جامه امید بپوشاند که انشالله روزی ..بگویید دلش واقعیت های خوب خوب می خواهد.بگویید حالا که وقت آن رسیده که برنامه های دراز مدتش را عملی کند لااقل مدتی امتحانش نکنید.
در زندگی گاهی به یک نقطه ایی می رسی که نه دوستان خوب،نه کتاب های خوب،نه آدم های خوب و نه حتی فکرهای خوب هیچ یک نمی توانند تو را از شر افکار مزاحم توی کله ات خلاص کنند.و درست در چنین شرایطی است که به اندازه یک سر کبریت درد می تواند تمام وجودت را به آتش بکشد.
چه قدر دلم بلواست.چه قدر حوصله ام از خودم سر رفته.چه قدر اتاقم مزخرف ساکت شده.چه قدر
درست است که سرما خورده ام اما به پشت بام می روم تا بیشتر از زمین فاصله بگیرم.خدا را چه دیدی..شاید همین لحظه در یک جایی از کره خاکی کسی برای رها سیگاری سوزاند فقط برای اینکه پیغام تنهایی مان را با دود به هم رسانده باشیم.
+نوشته ها ازین به بعد برچسب دار می شوند..خیلی وقت است پشت گوش انداختمشان.
+کامنت های شما با بقیه آدمها فرق دارد.از کلیشه نوشتن در اینجا نترسید،من می خوانمشان.من می خوانمشان.حرف هایتان حتی اگر کلیشه باشد.
+از آدم هایی که هروقت کارت داشته باشند بهت زنگ میزنند متنفرم و جوابشان را نمی دهم.
من یک لیلا پرست هستم.تولدت مبارک..