" آقای کیوسک "






















آقای قائم مقام فوق العاده است.من افکار انحصاری اش را خیلی دوست دارم.اینکه بی محابا حرف هایش را پشت سرهم میزند اینکه لب ها و چشم هایش همزمان عمل می کنند.اینکه ذهنش یک ذهن خاص است..آقای قائم مقام لب های لبخندش همیشه میخندد.میز من و آقای قائم مقام چند میزی با هم فاصله دارد..بگذارید اینطور بگویم که من پشت میز ام ادی اف نوک مدادی ام می نشینم..و در حالیکه با تکمه های لپ تاپم ور میروم او در اتاقش پشت میز چوبی قهوه ایی سوخته اش می نشیند و همان طوری که درب اتاقش بسته است عشق میزند..پک پک..و من از میان امواج صدای سل هایش را میشنوم که انگار دارد "شیوه نوشین لبان..خدا ..خدا" را میزند..آقای قائم مقام بزن..هرچه دوست داری بزن..بزن ونوا بده روح خسته آشنایی را.نوایی..نوایی.نوایی.نوااایی..لا لا لا لالایی..لا لا لا لالایی.نوایی.نوایی..رها چشم هایش را که میبندد دنیا را خواب می بیند..همین که پلک هایش بهم میرسند مکث می کند.و کلی فکر های خوب خوب به ذهنش میرسد..رها حرف های خوب میزند.خیلی خوب...گاهی هم خوب حرف میزند اما.این همه برای آقای قائم مقام بازکم است.حرف میزند.شوخی می کند.رک است.ایراد می گیرد..حواسش هم نیست که رها دلش زخمه می خورد..زخمه بزن..بزن لامصب... "ز من نگار من نقل محفل " بزن..بزن که خیال روی تو با ما حدیث تشنه و آب است..بزن که وصیت کرده ام مرا در چشمان تو دفن کنند.بزن و مرا تازه تر کن.بزن و ..نه.نه !صبر کن.نزن..میشود آیا؟میشود آیا خواهد شد؟ برایم لب های جنونت را باز کنی و رباعی تازه سر دهی؟نه نه..بخوان.من میخواهم تارک های تو را از تهیگاه زنگ استشمام کنم..زمین حسود میشود.زمان حسود میشود..و من از همه آن ها روی می گیرم که " گر تو بهتر میزنی بستان بزن"  نه.نه آنها نمیتوانند مثل تو مرا هوازی کنند..هوای تو خوب است.مثل صدایت.!!این ها هیچ کدام بهتر از تو نمیزنند.اصلا نمیتوانند بزنند.نمی خوانند.به بارگاه ات چون باد را نباشد بار...ای قائم مقام لختی برای ما بخوان.بخوان به نام گل سرخ..بخوان به یاد سحر..بخوان به صبح امید..بخوان.بخوان.بخوان.. بگذار یک شب..فقط همین یک شب را من زندگی کنم.تمام صدایت را..تمام حضورت را.تمام تنت را.بگذار همین یک شب را از عطر دست هایت فرشته شوم..و بروم تا عرش.بگذار امشب فاخر ترین لباس هایم را بر تن کنم و زیباترین لبخند هایم را برایت فاش کنم که همگان بفهمندچه قدر چشم هایت خمارم کرد..بدانند تو چه قدر شکوهی..جذبه ایی.نه بگذار رساتر بنویسم درخشش تو مثل آبشاری از بلندی های محال فرو میرزد... و مرا تا ناکجا آبادها شاعرانه می کند..بیا همین یک شب را حرف های خوب بزنیم.بیا من بزنم..تو بزنی..و بخندیم..بیا عاشق تر از پیشم کنی..میدانی آخر!راستش را که بخواهی ..چه طور بگویم.من..من..راستش من! من یک شب جایی نوشتم "آقای قائم مقام تو فوق العاده ایی.!! "آقای قائم مقام فوق العاده است .من افکار انحصاری اش را خیلی دوست دارم.اینکه بی محابا حرف هایش را پشت سرهم میزند اینکه لب ها و چشم هایش همزمان عمل می کنند.اینکه ذهنش یک ذهن خاص است.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی