" آقای کیوسک "






















۲۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

شما بلدید؟راهکاری که دلتنگی هایتان را مرتفع یا نه اصلا کم کنید؟شما می دانید دقیقا چه طور می شود گفت که " او دیگر رفته... " و دل ،این موجود بی مغز بفهمد که رفتن مصدر برنگشتن است..می دانید چه طور می توان به دل گفت خفه شو ؟نمی توانم آرامش کنم.شنبه و پنج شنبه حالیش نیست..یک دم بهانه  می گیرد..همه اش هوایی میشود. همه اش تا یک چیز به چشمش می خورد عکس رخ یار می بیند.همه اش مثه بچه ها ادا در می آورد..همین امروز داشتیم بیرون پباده روی می کردیم یکدفعه نمیدانم چه شد که رفت  نشست لب جدول و های های گریه کرد..هرچه گفتم چی شده...!!همه اش به خیابان مشترک هر روز اشاره می کرد با آن پاساژ کذایی اش!آنقدر پاهایش را روی زمین کوبید که آخر سر از حال رفت.و دست آخر  هم شام نخورده برگشتیم خانه ..من ماندم و جنازه بادکرده آرزوهایی که هر شب به تشییع تخیل شیرین می برم.من و دلی که خواب است..تا صبح روز بعد دلتنگی هایش را مجکم تر گریه کند..و خدا می داند این بار در کدام چهار راه و خیابان از هوش خواهد رفت!! من و دلی که بعد از تو دیگر دل نیست....آه..کاش می توانستم آرامش کنم..پری روزها پشت ولیعصر انقدر زدمش که یادش برود روز کنکورش را...که یادش برود با چه حالی خوبی رفتیم سر آزمون..که یادش برود اولین بار کی دست هایم را با خجالت گرفت..که یادش برود بوی دست هایش بین ابروانم جا مانده..که یادش برود..آخ!!بیدار شد...ببینم شما بلدید؟راهکاری که دلتنگی هایتان را مرتفع کنید؟یا نه اصلا کم کنید؟؟؟؟ +حال من از این خراب تر نمیشه..
پسر همسایه بغلی رو اصلا دوست ندارم.یک جوریه!!اساسا جذابیت خاصی نداره..با او چینش تکراری مبلمان و کتابخونه اش..ظهر ساعت چهار یک آهنگ هایی برای خودش پلی می کنه که روزهای اول اومدنشون من شک داشتم کسی با اون حجم از ریش های فیلسوفانه و موهای بلند بتونه تا این حد سلیقه موسیقیایی پایینی داشته باشه..این آقا مدعی است هنرمند است..نقاش است..موزییسن است چه میدانم هنری است آن وقت با یک ابهتی آهنگ های آمیخته با "نازی نازی امشب دلم..." را گوش می کند که گوش عالم را کر نموده..پری روزها که به طرز ناگهانی ایی از خواب شیرین نیمروزی بیدرامان کرد با ولوم های آنچنانی اش وقتی  پدرخوانده را از خانه اش شنیدم کلی خوشحال شدم انگار که لاتاری ام اوکی شده باشد.اساسا از پوزیشن اش به لحاظ استراتژیک خوشم نمی آید.همه چیزش رو است..هیچ چیز جالبی ندارد برای کشف کردن..همه چیز از وقتی شروع شد که داشتم دیوار اتاقم را با دریل سوراخ می کردم که ناگهان برای کور کردن صدای مته در دیوار  صدای گوش خراشش را در هوا ول داد که مرغ سحر ناله سر کن...و از همان روز تلاش من برای مالیدن بینی بزرگش به زمین جدی شد. هرچند چیز جالبی برای کند و کاو پیدا نکردم..نه در ظاهرش..نه در راه رفتنش و نه حتی در انباری اش :دی مرد باید هزار چیز کشف نشدنی داشته باشد برای تجسس.باید انقدر بگردی تا بتوانی ریشه افکارش را از میانه خاک های غرور بکشی بیرون.نه اینکه با یک ورانداز ساده زنانه کشفش کنی و تمام دلش رو شود..پشت چشمان یک مرد باید هزاران راز مگو نهفته باشد.باید جذبه داشته باشد..باید ساکت باشد.جسور و تیز..محکم و فکور..بی تفاوت و جدی..سرش را به کندی به عقب براند برای دیدن حادثه ها..اصلا به نظر من نباید نگاهت کند.باید محلت نگذارد..باید انقدر برود بیاید که یک کلمه بتواند واژه حسی بگویدآن هم در دیدار دهم.. نه اینکه از دریچه چشم ها همه چیزش لو برود..باید جسور باشد.گستاخ.مهربانی اش از روی بزرگی باشد نه کوچکی..باید به خاطر جوانمردی و انسانیت و اخلاقیات باشد نه دلبری و لوندی.باید محل سگ ات نگذارد..هزار تا عشوه و ناز ببیند تا یک بار لبخند رضایت بخش بزند نه اینکه از راه نرسیده وا دهد..اصلا مرد هرچه مغرور تر جذاب تر.هرچه کم حرف تر بزرگ تر..این پسرک همسایه ما هم زیاد حرف میزند..هم خیلی شل راه میرود..همه اش هم لبخند روی لب دارد..این نوع برخود ها خوب نیست ،برای همینم بود که در  ابتدای پستم نوشتم پسر همسایه بغلی رو اصلا دوست ندارم.   +وقتی تو نمی نویسی به یه جای دنیا بر میخوره!
گذشتند.یکایک روزهایی که در گوشم خواندند شراب را باید خورد..و تمام ساعت هایی که تنها تنها باید مست بود ..باید به تنهایی مست بود و رویای دو نفره بافت..گذشتند یک به یک ساعت به وقت دلتنگی های حیاط بغض آلود ولیعصر...تمام هق هق ها تمام دردها و درد ها و درد ها.گذشتند و به روشنی صبح بیداری رسیدند.حالا باید هشیار بود..و نخورده مست شیدا..حالا وقت آن رسیده که به صبح تجلی و نو ظهور امروز صبحانه مفصل لوندی و دلدادگی  تعارف زد بعد از  زفاف آن همه تخیلات عقیم..نوبتی هم که باشد نوبت شعر است و ودکا با طعم قـــــــــــــاف..اصلا بیایید مشاعره کنیم.بیایید شاعر شویم..بیایید دل بدهیم و قلوه بگیریم .من تمام مردان عالم را حریف می گیرم..تا مشاعره چشمانش کنیم و آن وقت ببینید چه طور همه حافظ های عالم کم می آورند صورتی دیوانه وار لب هایش را..!! همین یک شب را بیایید و تمام شعر هایمان را بریزیم روی هم و آن وقت رها ببینید چه طور می توانم مکاشفه کند خمار نگاه های عصرگاه رسول احساسش را!! بیایید دل هایتان را پروانه کنید و با من همراه شوید..تا یک خط نور بسراییم برای قرص ماه تخیل..همین یک شب را مردانگی کنید و کنار رها بمانید..الفبای شیدایی را به قلبش زخمه زنید و مراقبش باشید که از لبه نیاز نیفتد به پرتگاه حادثه ها وقتی از چشم ها رخ می گیرد .بگذارید فقط  به شانه های مردانه تان نگاه کندو یاد کتف عاطفه یوسف بیفتدکه چه اندازه اجابت بود..بگذارید دست های شما را زیر ذره بین احساسات بگذاردو یاد از آن روزهایی کند که شب پره انگشتان احساس لای موهایش تاب می خوردو وسوسه اش می کرد که طره ناز کند رها.و هوا را زندگی کند زیر نجوای تنهایی نور...بیایید تا رها امشب برایتان از ناب ترین انگور ساعت هایش بنویسد خط به خط .. و حالا از سر خط می نویسم که اگر تمام آب های جهان خلاصه شوند نه خواهند توانست چشم هایش را تعبیر به حق نمایند..نگار من نور است..خورشید است..هواست..با گونه هایش که مانوس شوی کعبه ات زمینی میشود..شیفته اش که میشوی موعد آن میرسد که تمام شاهکار آفریدگار را به رخت کشد با نازهایش..مهربان است مثل خدا..اصلا خود خدا است دست هایش..مگر نه اینکه خداوند حبل الورید شد؟مگر نه اینکه نزدیکتر از من به من است..بین ما خداست..خداست..من خدایم را این چنین دوست داشته ام. +وقتی تو نمی نویسی..به یک جای دنیا بر میخوره...!
سالار شده 1000 تومان ! +بووووووووووووووووووووووق.
این روزها کم کم دارم یاد میگیرم چه طور روی پای خودم بایستم..وقتی کسی نردبان دلگرمی هایت را از زیر پاهایت بکشد تازه میفهمی از صفر پارادایم شروع کردن از کجای دنیاست!! یاد میگیرم چه طور از هیچکس توقع نداشته باشم چه طور بغض های ریز و درشتم را ببلعم..و چه طور به چشم های بقیه نگاه کنم و الکی بگویم خوبم.دروغگوی ماهری شده ام.هرکسی که میپرسد حالت چه طور است آن قدر شیک دروغ می گویم که یادش میرود سرخی چشم هایم حساسیت های فصلی نیست..انگار که تمام استخوان هایم پوک شده باشند...حس میکنم هر شب یکی با قاشق زیر چشم هایم را گود می اندازد..همه اش لیوان از دستانم می افتد..پری شب ها هم کم مانده بود از بام تخیلاتم بپرم پایین و جنون کنم تمام دلخوشی هایم را..روزهایی را که می گذرانم سرم چسبیده به شیشه اتوبوس و تاکسی.اصلا هرکجا که شیشه میبینم مثل برچسب نیمکره داغ صورتم را مهرش می کنم.تمام پاهایم روی سردی موزاییک های سالن بیمارستان خاکی شده..دلم برای لباس های فاخرم تنگ شده..دلم یک صبحانه لبنانی می خواهد با مخلفات..دلم یک شکم سیر می خواهد که بگویم وای ترکیدم..دلم اتاق کارم را میخواهد..دلم طرح ها..قلم نی..مداد سیاه ..آرشیو مجلاتم را می خواهد.خسته شدم از بس صبح هاشیر کاکائو یخ زده با کیندر خوردم..از سالار هم دیگر خوشم نمی آید..دلم که میگیرد هیچ دوستی قدرت آرام کردنم را ندارد.همه متوقعند مثل همیشه بفهمی شان.هیچ کسی درک نمی کند در عرض ده روز پنج کیلو کم کردن یعنی چه!هیچ کس متوجه نیست خیلی حساس هستی و سر به سرت نذارد..شاید رها خیلی متوقع شده..شاید توقع بی جا دارد که زمین و زمان بفهمند اسطوره آدم روی تخت بیمارستان باشد چه حال مزخرفی است..شاید ترسی که شب و روز قلبت را می شکافدو هزار بار میلرزی برای هیچ کدامشان تعبیری نداشته باشد..آن ها چه می فهمند تنهایی یعنی چه.از تنهایی خسته شدم..در شرایطی نیستم که از خلوتم بهترین لحظه ها را بسازم..دلم یک آغوش می خواهد..اینجا همه نامردند ..مرد میخواستیم..نبود؟؟؟آغوش پیشکش دلم میخواهد سرم را بگذارم بر گونه های شیشه های نیم سوز پنجره های مرداد ماه و با چشم هایی که خیلی درد دارد به روزهای خوب فکر کنم.شده ام مثل پیرمردی که تمام خاطراتش دوره اش کرده اند.آهای پیرمرد درونم سلام..نارسی پیرمرد..نورسیده نکند برای تو هم باید شاکر باشم؟ شاید دارم یاد می گیرم چه طور روی پایم بایستم،نه؟ *راست می گفتی..یک دل شکسته به اندازه یک سانتافه می ارزد.
غصه دار که میشوم راهروی باریکی پیش رویم باز میشود..با کلی مواد ضد عفونی کننده و سطل هایی تفکیک شده بر اساس اولویت های نان خشک و میوه جات و سرنگ و کاغذ و . . .اتاق روبه رویی تنها جایی است که در انبوه سیصد جفت چشم همزاد پنداری ام را تحریک میکند..دخترکی که با همه لباس های صورتی بخش دمپایی و حتی لاک ناخن های پایش را ست کرده است تا موزون جلوه کند..موهای بلوند..یا شاید هم قهوه ایی رنگش هربار آدمی را وا میداردتا در  ناخودآگاه مرده اش سیمای دختری به سن بیست را تلمیح کند که با موهایی روشن و دمپایی هایی صورتی در پستوی اتاق بیتوته کرده و همزاد اوست ..دیشب که داشتم با سیاهی زیر چشمانم در آینه پر از لک سرویس ها ور میرفتم خواب آلود و تند پرسید: توالت فرنگی اش خرابه؟؟و من به این فکر می کنم که آدم هایی هم جنس خودم هم اینجا یافت میشود..او این اتفاق نویی است برای امثال رها.این روزها کارم شده پاسخ گفتن به سوالات آدم ها..بخش ENT کجاست؟داروخانه مرکزی کجاست؟شما برای چه اینجایید؟صبح حوالی هشت و نیم صبح باید بیایی و ببینی این رهایی که با کفش هایی تق تقی در همین سالن ها راه میرفت حالا انقدر خسته است که جلوی درب اتاق اکو نشسته چشم هایش را میبندد و تازه میتواند خواب هم ببیند..جالبی اش اینجاست چند روز پیش در همین احوالات بود که گوشی در جیبم لرزید و چشم که باز کردم ،دیدم کلی آدم با دهان هایی نیمه باز به رها خیره اند که چه طور در حالت نشسته به خواب عمیق فرو میرود..جای همه رقبا خالی..یک رزیندنتی بود 6 ..7 ماه پیش کارآموزی بخش ما کلی زبان ریخت و ما قر و قمیش آمدیم که ایش و فیس و پری روزها در همین اوضاع نابسامان و چشم هایی پف کرده رها را دید و نشناخت ..باز خدا رو شکر که نشناخت.اگرنه هرچه فیس و غمزه داشتیم یک جا می خوابید هیچ..انگشت نما هم میشدیم..از همه اینها که بگذریم پنجره های اینجا شب ها رو به آسمان باز است..ساعت دو صبح میتوانی بروی توی حیاط و شیربرنج از ظهر مانده را یخ یخ بخوری و به گربه ها زبان درازی کنی..میتوانی تمام موزهای تخت بغلی را بخوری برای اینکه یخچال خالی شود و جا برای بقیه باز..فقط قدری گرسنگی های روز اذیتت میکند.هان یادم رفت بگویم اینجا سیگار کشیدن آزاد است..ادر همه ساعات روز..حتی قبل از افطار..هیچ کسی همه چپ و چوپ نگاهت نمی کند..احساس میکنم تازگی ها دارم به درجه ایی می رسم که گاهی فکر می کنم  انگار نباید انقدر شعار میدادم که سیگار فلان است و بسار.همه اش یک چیزی در درونم عصرها چنگ میزند که نکند سیگار برای همچین لحظه هایی است.دردم میگیرد..حسی دارد اینجا زمرمه می کند گویند سنگ لعل شود در مقام صبر غمت نباشد..غمت نباشد..غصه دار که میشوم راهروی باریکی پیش رویم باز میشود..با کلی مواد ضد عفونی کننده و سطل هایی تفکیک شده بر اساس اولویت های نان خشک و میوه جات و سرنگ و کاغذ و . .                +وقتی تو نمی نویسی به یه جای دنیا بر میخوره.+ممنون برای دعاهای رنگ به رنگتون..شما خداوندگار احساسید.+همچنان دعا دعا دعا :) سپاس.
نرسیدم حتی کامنت هاتونو بخونم... مادرم بیمارستان بستریه.. اوضاع خدا رو شکر بهتره..ولی دعا کنید..باشه؟؟؟ +مرسی واسه اینهمه مهربونیتون. +روحم داغون تر از این نمیشه. +خیلی تنهام..اینو توی این چند روز خیلی خوب فهمیدیم
یک موقع هایی هست که دلت می خواهد تبخیر شوی زیر هجوم ناملایمات زندگی.. مواقعی پیش می آید که به خاطر اشتباهاتت نمیخواهی با کسی حرف بزنی.. پیش می آید لحظاتی که عصر یک روز جمعه لعنتی وار یاد خاطرات مزخرف یک آدم بیخود بیفتی و عصرت را خراب کند... همه این ها تداعی کننده یک روز بد هستند..خیلی بد! اما یک موقع هایی هم هست که به جرم نادانی یک موجود دیگر تمام ساعتت خاکستری می شود.. و جمعه ات را از تو میگیرند.. موجود گستاخی به ساحت یکی از دوستان قدیمی ما جسارت کرده.. برای پی بردن به زشتی فعلش لطفا در این پست کامنتی برای زشتی ایی که در اینــــــــــــــجا .. مرتکب شده بنویسید.. +آزردگی این دوستم برایم خیلی مهم است.لبخندش را پررنگ کنید با واژه هایتان..لطفا. +سپاس..

یک موقع هایی هست که دلت می خواهد تبخیر شوی زیر هجوم ناملایمات زندگی..

مواقعی پیش می آید که به خاطر اشتباهاتت نمیخواهی با کسی حرف بزنی..

پیش می آید لحظاتی که عصر یک روز جمعه لعنتی وار یاد خاطرات مزخرف یک آدم بیخود بیفتی و عصرت را خراب کند...

همه این ها تداعی کننده یک روز بد هستند..خیلی بد!

اما یک موقع هایی هم هست که به جرم نادانی یک موجود دیگر تمام ساعتت خاکستری می شود..

و جمعه ات را از تو میگیرند..

موجود گستاخی به ساحت یکی از دوستان قدیمی ما جسارت کرده..

برای پی بردن به زشتی فعلش لطفا در این پست کامنتی برای زشتی ایی که دراینــــــــــــــجا ..

مرتکب شده بنویسید..


+آزردگی این دوستم برایم خیلی مهم است.لبخندش را پررنگ کنید با واژه هایتان..لطفا.

+سپاس..


یک موقع هایی هست که دلت می خواهد تبخیر شوی زیر هجوم ناملایمات زندگی..

مواقعی پیش می آید که به خاطر اشتباهاتت نمیخواهی با کسی حرف بزنی..

پیش می آید لحظاتی که عصر یک روز جمعه لعنتی وار یاد خاطرات مزخرف یک آدم بیخود بیفتی و عصرت را خراب کند...

همه این ها تداعی کننده یک روز بد هستند..خیلی بد!

اما یک موقع هایی هم هست که به جرم نادانی یک موجود دیگر تمام ساعتت خاکستری می شود..

و جمعه ات را از تو میگیرند..

موجود گستاخی به ساحت یکی از دوستان قدیمی ما جسارت کرده..

برای پی بردن به زشتی فعلش لطفا در این پست کامنتی برای زشتی ایی که دراینــــــــــــــجا ..

مرتکب شده بنویسید..


+آزردگی این دوستم برایم خیلی مهم است.لبخندش را پررنگ کنید با واژه هایتان..لطفا.

+سپاس..