" آقای کیوسک "






















یک آدم مذهبی که میبینم مینشینم همین طور با خودم فکر می کنم که چه قدر دنیایم با آن ها متفاوت است.گاهی که تنها هستم پیش خودم فکر می کنم نکند همه این بدبختی ها از روزی شروع شد که فکر کردم مذهبی نیستم.و اساسا مذهب چیست؟ دو روز پیش وقتی توی سالن فنی دیدمش با همان نگاه اول شناختمش.بعد از دوسال هیچ عوض نشده بود.فرم لب هایش هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود.چشم هایش هنوز همان قدر ارام بود.وقتی سلام گفت فهمیدم این تازه آغاز ماجراست you have one new messages.. سه ساعت تمام برای توجیه کردن یک آدم کم درک وقت بذاری،همه ابعاد رفتاری و فیدبک های ناهنجارش  را برایش شرح دهی و صبح روز بعد عیننا همان رفتارهایی که قبلا داشته را عیننا بدون هیچ تغییری رویت کنی،حس خواندن چرت نویس های پشت درب بک توالت عمومی بهت دست می دهد وقتی دوست داری زودتر کارت را بکنی و بزنی بیرون از آن فضای متعفن.تصمیم می گیری مثل یک بز از کنار تمام رفتارهایش بگذری.باشد که خودش رستگار شود. چهارمین نفر هم از جمع دوستی پنج نفره مان با پرواز دیشب رفت تا دنیایش را از صفری پارادایم بسازد.در این جمعه سرد من ماندم و تمام عکس هایی که توی آلبوم لبخندشان خشک شده.و تمام خاطراتی که از این به بعد باید در صداهایشان پشت تلفن یا لبخندهایشان پشت ایمیل ترسیم کنم.تا چند وقت پیش از تعطیلات بدون این چهار نفر می ترسیدم،حالا فهمیدم زمان آن قدرها هم در مورد روحیات آدم ها جدی نیست،کار خودش را می کند.بهتر است به آینده فکر نکنم.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی