" آقای کیوسک "






















بارها فکر کرده ام به اینکه ،اگر اینی که الان هستم نبودم (منظورم دانشگاه و بیمارستان و روزمرگی های معلوم الحالم است) چه کاره می شدم،یا دست کم دوست داشتم چه کاره شوم.تصور اینکه یک روز صبح بیدار شوی و ببینی ا؟همانی که دیشب و دیروز و تمام روزهای هفته گذشته بودی نیستی یه کم عجیب و در عین حال سهل الممتنع می نماید.همه ما دچار یک باور مشترک شده ایم.یک تفکر خاص با ساختاری مشابه.اینکه هر صبح دندان هایمان را مسواک کنیم.صبحانه بخوریم.مثل (خر) کار کنیم که عقده چیزهایی که عقل مان را می برد را یدک نکشیم و همینطور مثل (اسب)بخوریم و مثل (گاو) از کنار نفهمی آدم های بیشعور بگذریم و گاهی هراز گاهی مثل(سگ) پاچه اونی که احساس می کنیم با خوش خدمتی هایش تمثال یک موش خانگی (باغ وحشی هستیم برای خودمان ها)پیش رئیس خود شیرینی می کند را گرفته و دست آخر بعد از یک روز عادی و خیلی خیلی معمولی یک شب خیلی معمولی تر( اگر مجرد باشی هم که دیگر بدبخت عالمی) را بگذرانی و به غذای ظهر مانده برای شام قناعت کنی و آخر شب ها با یک شب به خیر یک روز تکراری دیگرت را هم به مضحک ترین حالت ممکن استپ بزنی و صبح روز ب ع د ... یکی از فانتزی هایم  این است که هر شب که به خانه می روم توی تاکسی به این فکر کنم که اگر من اینی که الان هستم نبودم  چی بودم(قافیه رو ).بعد لابد الان پیش خودتان فکر می کنید دکتری مهندسی پروفسورایی پخی،ولی من درست در همین لحظه باید به شما بگویم من دو تا فانتزی بیشتر ندارم.اول اینکه یک راننده تاکسی دیلم بودم که هیچ با مسافرانش گرم نمی گرفت و همه اش فکر و فکر و فکر و به یک زندگی خیلی معمولی(حد فاصل بین ریاضت و دایورت)بسنده می کرد و نه جوش تبلت و مک بوک و فلان میزد و نه ادعای روشنفکری اش گوش عالم را کر.یک چیزیتوی مایه های این یارو پسره در "چیزهایی هست که نمیدانی" با آن فلاکس وسوسه برانگیزش.که چه می کند با روان آدم وقتی قهوه ات را داغ داغ بریزی تویش(منظورم مایع مذاب توی قهوه جوش در فلاکس است) من یک فانتزی دیگر هم دارم..میدانید من دلم می خواست یک کافه داشتم ،کوچکــ .یک کافه کوچک تقریبا تاریک که با نورهای قرمز و نارنجی و آبی و بنفش تویش ترکیب وحشتناک زیبای رنگ ها را بسازم با تاریکی.یک کافه کوچک که نهایتا چهار پنج تا میز کوچک دونفره بیشتر نداشت.کافه ایی با یک راهروی باریک به سمت پیشخوان.که یک ردیف راحتی زرشکی درست زیر پیشخوان می گذاشتم برای میهمان های ویژه ام.درست توی همین تاریکی ها و رنگ بندی ها یک کتابخانه بزرگ می گذاشتم آنطرف کافه با کلی کتاب های خاص.روی هر میز یک شمع روشن می کردم(نه از این هایی که توی هر کافه ایی هست)با شمعدانی هایی پایه دار و لاجوردی.کنار هر شمع روزنامه روز می گذاشتم برای آدم هایی که خواندن و نوشتن یادشان رفته بعد از درس و دانشگاه. یک تخته سیاه هم  می گذاشتم درست جلوی درب ورودی که هرکسی موقع رفتن یک جمله بنویسد برای هرکسی که دوست دارد.کافه باید پیشخدمت باسواد داشته باشد.صاحب کافه باید خوش برخورد باشد.کافه باید بوی قهوه اش دیوانه ات کند.باید..باید..یک عکاس می آوردم از لحظه های آدم ها همانجا برایشان عکس های سیاه و سفید بگیرد و تا آخر میز تحویلشان دهد..وای که چه قدر دلم برای این رویایم تتگ می شود.روزی هزار بار مرورش می کنم.هزار هزار هزار با همه این صور مختلف خیال شرط میبندم اگر به هر یک از ما بگویند از فردا میشوی همانی که خودت میخواستی بازهم انقدر نق و نوق می کنیم که روح غول جادو را شاد کرده و در ادامه مسیری که خودمان همیشه آروزیش را داشتیم باز هم به بهترین نحو ممکن دچار همان لوپ همیشگی شده و همان عکس ها.همان آدم ها.همان سیگار ها.همان صبح ها و همان شب ها.وفقط با یک سری رویاهای نیم پز جدید تر. این وسط فقط یک سری چیزها هستند که هیچ وقت رنگ واقعی شان را نمی بازند.یک چیزهایی هستند که با آن ها زندگی می کنی،حال می کنی و روحت را ارضا.یک چیزهایی مثل "رویا" می تواند تمام سختی های یک زندگی خسته را در بدبینانه ترین حالت دست کم از غیرقابل تحمل به قابل تحمل سوق دهد.قطعا همه شما نیز برای خودتان رویاهایی دارید که با آن ها فکر می کنید..حال می کنید ...و روحتان را...نوشتم تا بگویم: مراقب رویاهایتان باشید.آدم بی رویا یعنی هیچ. بچه تر که بودم یک زمانی بزرگ ترین رویایم این بود رفتگر می شدم.تا سیلی محکم خورشید بر زمـین را از همان لحظه های اول ببینم.و شب ها.تا خود صبح ماه را دید بزنم و آوازهای بومی بخوانم.دلم می خواست.. راستی رویای شما کجای گلویتان گیر کرده..اصلا بهش فکر می کنید؟ +کسی جواب این سوال را می داند؟ +هشتم مارس را تو معنی می کنی دختر..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی