" آقای کیوسک "






















خوبی پنج شنبه شب ها با تمام سخت گذشتنش برای ما مجردها این است که می شود یلدای این شب ها را طور دیگری گذراند..می توان طور دیگری بود..و طور دیگری از تاریکی هایش لذت برد.خوبی روزهای پنج شنبه به این است که میتوانی زودتر از محل کارت بزنی بیرون و کمی برای خودت در شهر بچرخی..می توانی راه بیفتی توی گران فروش های سعدی و به ولع زن های پشت ویترین برای داشتن دستکش های مارک با کیف و کفش بوفالو بخندی و حتی بهشان حسود شوی..که چه قدر گناه هایشان کوچک است و دغدغه هاشان خلاصه و حسرت هایشان کوچکتر.میتوانی از اول صفا تا انتهای امیرکبیر را پیاده گز کنی و  از همه قشنگی های شب , آن هم یک شب ملایم پاییزی لذت تمام را ببری.میدانید من فکر میکنم خوبی پنج شنبه شب ها علی رغم همه شلوغی هایش در این است که میتوانی با وجود دختر بودنت لبو بخری و بدون ترس از انگشت نما شدن در تاریکی خیابان ها قدم بزنی و همان طوری که با دوستت صحبت میکنی و برایش تمام اتفاقات یک روز عادی را تشریح؛ ظرف لبو را بگیری دستت و قرمزی اش را مزه کنی و لذت ببری ازینکه کسی آن طرف گوشی با  ذوق و شوق فراوان گوش ات می کند؛ با تمام غریبه بودنش..با تمام دور بودنش.. تنها که باشی؛پنج شنبه که باشد می شود رفت آن پایین پایین ها و لابلای دست فروش های دور میدان انقلاب گشت و چیزهای عتیقه پیدا کرد..می شود توی تاریکی شب بی تفاوت به نگاه های عابرانی که به یک دختر چهارزانو نشسته در حال تست کردن ادکلن های حراجی دارند مکث کرد و دانه به دانه شان را بویید و با همه تقلبی بودن های عصاره هایشان با استشمام هریک یاد یک خاطره از این زندگی بی رحم افتاد؛که چه طور یکایک آدم ها می آیند و میروند و تنها یک بوی عطر روی گردنت جای می گذارند...برای رها مهم نبود چند نفر انجا نشسته بودند..مهم نبود چند نفر از همکلاسی هایش او را بالای جعبه ادکلن های حراجی دیدند؛مهم این بود که آن رایحه های رنگ به رنگ هریک حواسش را به یک روز از تقویم پرت می کردند.که برای رها مهم بود. شاید به خاطر اینکه با پسرکی که آن طرف تر جعبه با کت چرم قهوه ایی نشسته بود؛ و همانطور چهارزانو یک به یک شان را می بویید و به شیشه هاشان نگاه می کرد و در فکر فرو می رفت هم درد بود..و نمیدانم چه شد که یکدفعه بهم لبخند زدند..و به طور اتفاقی دوتا ادکلن مشابه خریدند..شاید او هم زمانی...نمیدانم.فقط میدانم وقتی بوف کور دست نویسم را دید کلی قیمت بالاتر از چیزی که از دست فروش های همان جا خریده بودم پیشنهاد داد به اضافه یک قهوه و وقتی نپذیرفتم خیلی منطقی سوار ماشین شد و رفت.خوبی پنج شنبه شب ها با تمام سخت گذشتنش برای ما مجردها این است که می شود یلدای این شب ها را طور دیگری گذراند..می توان طور دیگری بود..و طور دیگری از تاریکی هایش لذت برد..حتی می شود ارام یک جا نشست..و در سکوتش بوف کور دست نویس صادق هدایت را خواند..با تمام غربتش.  +دوست وبلاگنویس قدیمی ما بعد از عمری دوباره شروع به نوشتن کرده است..برایش خوشحالیم.. بهش خوشامد بگویید ؛لطفا.متشکرم.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی