" آقای کیوسک "






















در تمام دوران زندگی ام..دست کم از وقتی فکر کردم برجستگی هایم کامل تر شده و به اصطلاح به بلوغ رسیدم یک فکری تماما توی سرم ووول می خورد.همیشه از یک چیزی متنفر بودم  اینکه در شرایط سخت مثه دختربچه های دبیرستانی گریه کنم.ازینکه جایی که باید با فکر عمل می کردم احساسی شوم حالم به هم می خورد.ازینکه یک نفر یک کاری بکند ناراحت شوم و بعد مثل یک احمق جلویش زار زار زار گریه کنم متنفر بودم.هنوز هم هستم.همیشه وقتی می شکنم وقتی احساس ضعف می کنم..وقتی شکست می خورم.چشمانم به حد خون هم پر شوند تمرین کرده ام جلوی کسی گریه نکنم.تنهایی هایم را با خودم ببرم به خیابان و توی هوای آزاد فوش های پدر مادر دار بدهم به زمانه بد و روزگار نامردی ها،در خلوت وینستون لایت محبوبم را دود کنم اما مثل زن های دیگر ضعیف شدنم را دادار دودودر نکنم.با این مقدمه احتمالا باید حال الان مرا متوجه شده باشید.احتمالا الان که بی تکلف ترین متن ممکن را از حال این روزهایم نوشتم باید دستتان آمده باشد با خودم چند چندم! روزهای اخیر شب های خوبی را باردار نبودند..در عرض دو هفته از دست دادن دو تا از بهترین دوست هایت برای منی که به سختی می توانم اعتماد کنم یعنی از دست دادن یک سرمایه بزرگ.هردوی آن ها را می شناسید کم اینجا نیامدم بنویسم"من عاشق خل خل بازی هایش هستم"..دومی هم که احتمالا باید درک کنید "مشاور اعظمت باشد "و چشم باز کنی ببینی نیستــ چه حال گهی..ایی است.همه چیز از یک سوءتفاهم مسخره شروع شد، بگذارید از اول برایتان بنویسم.. برایم عجیب است.اینکه بعضی ها نمی توانند مود اخلاقی ام را بگیرند.خیلی پیچیده نیست فقط کافیست انقدر مغرورانه برخود نکنند.کافی است کمی  فقط کمی..و این نکته را بفهمند که ... می توانید درک کنید با کسی در خیابان راه بروی که یکهو چشمانت را از پشت بگیرد و بگوید راه برو یعنی چه؟می توانید درک کنید یک خیابان عریض را با تمام سیگاری بودنش با تو بدود و آخر سر وقتی نفس نفس زنان روی سنگ یکی از پله های اولین مغازه بنشینی بی هوا ببوسدت یعنی چه..با شمام...می توانید درک کنید در تخیلات مغموم ات با کسی بخوابی.بیدار شوی..آواز بخوانی..گلدان ها را آب بدهی..غذا درست کنی..پست بنویسی..و آخر شب قهوه استثنایی اش را بخوری و باهم مسواک بزنید.تخته بازی کنید.برایش هدیه بخری.برایت کتاب بیاورد.دست هایش را بگیری.با موهایش ور بروی..و روی پلک هایش پلک بزنید و بخندید و بخندید و بخندید یعنی چه؟ یا نه چرا راه دور برویم..همین که یکی باشد هر وقت.هر موقع.هر جا که کم آوری.احساس نیاز کردی ..یا دیدی عقلت جواب درست و حسابی نمی گویدت زنگ بزنی به کسی که تو را از خودت هم بهتر می شناسد و تمام راه های ممکن را برایت باز کند وبا آن هوش سرشارش خیالت را راحت کند که فلان کار بهترین راه است یعنی چه!می توانید ...؟می توانید تصور کنید یک نفر برایتان زیبایی مطلق باشد..فرشته مطلق باشد..خدای ناطق باشد بعد یکهو..یک شب ه همه چیز خراب شود یعنی چه..می توانید بفهمید با خودت لج بازی کنی و در عوض برای تنبیه شرایط موجود به دوتا از لاشی ترین آدم هایی که به هزار ترفند و زحمت از شر زنگ های بی دلیلشان راحت شده بودی زنگ بزنی و بعد تا صبح از اس ام اس های گل واژه شان حرص بخوری یعنی چه.... نه نمی توانید درک کنید..باید با این آدم ها زندگی کنید تا بفهمید من الان کجا ایستادم.باید مثل من از آن بالا پرت زمین ندانم کاری های آدم ها شوید تا حس کنید..لمس کنید حال خراب این ساعت مرا.. نه اینکه دلم گیر کرده باشد نه.نه اینکه دوستی ساده ما غیر معمولی شده باشد نه..از همان اول هم خیل دخترکان دلباخته اطرافشان را می دانستم .فقط به بودنشان خو گرفته بودم..به داشتنشان عادت کرده بودم.عادت نه ملزم شده بودم..و  حالا چشم باز کردم و میبینم نیستند.مهم نیست.نه اینکه نبودنشان مهم نباشد نه..مهم نیست چه پیش خواهد آمد.چه طور نامشان را از حافظه ام پاک خواهم کرد.چه طور با نبودشان خو خواهم کرد.یک موقع هایی..به میزان خیلی زیادی از شرایط رنج می بری اما به خودت می گویی من مرد روزهای سخت هستم.. از نو برایتــان می نویسم من مرد روزهای سخت هستم. +با اینکه نیستند.با اینکه احتمالا اینجا را نمی خوانند اما یک زمانی برای من دوست بودند.لطفا مراقب تعصبات من به آدم های مهم باشید.آدم های توی این پست برای من مهم بودند.متشکرم/

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی