" آقای کیوسک "






















۳۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

اگر تمام حس های آدم ها از بین برود ...اگر حس بویاییم نابود شود و دیگر نتوانم موهایت را ببویم ... اگر حس چشاییم نابود شود و دیگر نتوانم طعم لبانت را بچشم .... اگر شنوایی ام را از دست بدهم و دیگر نتوانم صدای زیبایت را بشنوم ... و اگر بینایی ام را از دست بدم و دیگر نتوانم زیباییت را ببینم ... اگر تمام آدما تمام این حس ها را از دست بدهند ....و دیگر کسی نتواند دیگری را تشخیص بدهد.... فاجعه رخ می دهد ولی نه برای من .... من تو را پیدا خواهم کرد.... تمام ژن های بدنم تو را پیدا خواهند کرد .... اورژینالش را حتما بخوانید.. + نویسنده ایی که تمام آرشیوش رو  حفظ ام.

اگر تمام حس های آدم ها از بین برود ...اگر حس بویاییم نابود شود و دیگر نتوانم موهایت را ببویم ... اگر حس چشاییم نابود شود و دیگر نتوانم طعم لبانت را بچشم .... اگر شنوایی ام را از دست بدهم و دیگر نتوانم صدای زیبایت را بشنوم ... و اگر بینایی ام را از دست بدم و دیگر نتوانم زیباییت را ببینم ... اگر تمام آدما تمام این حس ها را از دست بدهند ....و دیگر کسی نتواند دیگری را تشخیص بدهد.... فاجعه رخ می دهد ولی نه برای من .... من تو را پیدا خواهم کرد.... تمام ژن های بدنم تو را پیدا خواهند کرد ....

اورژینالشرا حتما بخوانید..


+ نویسنده ایی که تمام آرشیوش رو  حفظ ام.

خانوم و آقای میم خوش بخت ترین زوج این منظقه هستند.این را همه می گویند..حتی منشی شرکت..با آن همه حسادتهای زنانه و تردید های بی موردش..خودش همیشه برایم تعریف می کند ..خانوم در حالی که از گرما زدگی و چادر و عطش و تابستان و راه خسته است رو به ،آقا می کند و می گوید..وای فکر کنم این بار نوبت من باشد اینجا غش کنم آقا..آقا با دلشوره می پرسد:چرا؟خدانکنه؟!!و خانوم در جواب می گوید: خیلی خسته ام..ضعف دارم...و همان طور پریشان آقا در حالی که کمی مضطرب باشد و تظاهر به استیبل بودن کمی مهربان می گوید..خب من میرم تو اون اتاق شما تو دفتر من استراحت کنید..خانوم قند در دلش آبّ می شود و این بار خوشحالتر به کار کردن ادامه می دهد..خانوم و آقای میم موجودات جذابی هستند.همه اش برای هم غش و ضعف می روند.به لحاظ استایل و سبک شناسی های زنانه هیچ یک ایده آل های کافی را ندارند برای  این حد از احساسات...ولی بین خودشان خدا پنهان است.آن قدر همدیگر را دوست دارند که چند وقت پیش موقع سقط جنین خانوم واو آقا و خانوم میم کلی حسرت آن طفل را خورند و با اینکه سونوگرافی های سیار خانوم های همکار گفته اند بچه دار نمی شوند اما باز هم همدیگر را دوست دارند.من با آن ها غذا خوردم.آن ها مذهبی هستند و احتمالا هیچ گاه نفهمیدند رها آن روز روزه نبود و باز هم برای افطار ماندنش اصرار کردند.یک میز ساده با دلستر لیمو و یک بشقاب سبزی..خانوم و آقای میم عاشقانه برای هم غذا سرو می کردند و من از این همه علاقمندی حس خوبی پیدا می کردم.خانوم میم خیلی گرسنه بود اما بدون همسرش غذا نخورد..آقای میم هم با یک شیطنتی خانوم میم را سر میز یواشکی نگاه می کرد که می شد به خیلی از اسرار درون چشم هایشان پی برد..خانوم میم از چشم هایش احساس امنیت پیدا بود و این برای یک زن یعنی بالاترین قدرت!!میدانید یک وقت هایی هست که یک چیزهایی هرچند هم ساده آن قدر جذبت می کند که یادت می رود دنیای خاکستری ات را..یادت می رود تنهایی ات را..یک موقع هایی یک صحنه آنقدر گریبان گیرت می کند که می گویی زندگی به رنج کشیدنش می ارزد..یک جاهایی آنقدر حالت خوب میشود که می آیی پست می نویسی: خانوم و آقای میم خوش بخت ترین زوج این منظقه هستند.این را همه می گویند..حتی منشی شرکت..با آن همه حسادتهای زنانه و تردید های بی موردش...همیشه برایم تعریف می کند .. +نمیدونم هنوز بک گراند گوشی ات همینه یا نه اما وقتی تو نمی نویسی به به جای دنیا بر میخوره...